lördag 3 november 2012


آیا تخیل جنسی گناه است؟

شما روزی چند بار به سکس فکر می کنید؟ در فکر و خیال شما، شریک جنسی تان کیست؟ جایی خوانده بودم که آقایان به طور متوسط ساعتی یک بار به سکس فکر می کنند. شاید این تفکرات آن قدر عادی و بدیهی هستند که شما به آنها توجهی نمی کنید. ولی فکر می کنم در این مورد فرق اساسی میان آدم های متاهل و مجرد وجود دارد.
 مجرد ها آزادند هر چند باری که می خواهند به همخوابگی با هر زنی که می خواهند تخیل بورزند. متاهل‌ها هم البته این آزادی را دارند. اما با فرض اینکه یک فرد متاهل از رابطه ی خود راضی است و به زوج خود عشق می ورزد و به هیچ وجه قصد خیانت ندارد، آیا از نظر اخلاقی درست است که تخیل جنسی نسبت به زن دیگری بورزد؟ این نوع تخیل ورزی به طور حتم همراه با لذت است. آیا یک فرد متاهل باید از این لذت خود، احساس گناه کند؟
در حین خواب. بسیاری از افراد، مانند خود من، توانایی کنترل رویاهای خود را دارند. مثلا اگر متوجه شوند که دارند خواب می بینند، می توانند اعمال و رفتارشان را با انتخاب خود تغییردهند. فرض کنید شما این توانایی را دارید و در خواب با فردی به غیر از زوج خود عشق‌ورزی می کنید و با انتخاب خود، به کارتان ادامه می دهید و به اوج لذت فیزیکی هم می رسید. اگر شما متاهل هستید (یا فرض کنید که متاهل هستید) آیا وقتی در این تخیلات غوطه ور می شوید احساس گناه هم می کنید؟ آیا وقتی که از خواب بیدار می شوید هم احساس گناه می کنید؟
وفاداری معمولا یکی از ارکان اصلی هر رابطه ی عاشقانه است. ممکن است وفاداری در هر رابطه تعریف خاص خودش را داشته باشد. برای من، یکی از تعاریف مشخص وفاداری این است که طرفین نباید شریک جنسی دیگری داشته باشند. اگر من با فرد دیگری به غیر از زوج خود همخوابه شوم، به رابطه‌ای که در آن هستم خیانت کرده ام.
با همه تعلق خاطری که به اصل وفاداری دارم اما تا به حال به هیچ چارچوب اخلاقی مشخصی برنخورده ام که بتوانم بر اساس آن به سوال‌های که در بالا اشاره کردم  پاسخ دهم. احساس می کنم جنبه های مختلف شخصیت و شعور و اخلاق در این موارد با یکدیگر درگیر هستند.
شاید سوال اساسی که من در پی پاسخ دادن به آن هستم این باشد که آیا خیال پردازی باید منطبق با چارچوب های اخلاقی باشد؟ یا اینکه، تا وقتی افکار و تخیلات جنسی به جنبه های واقعی و عملی زندگی تاثیر منفی نرساند، ما آزادیم بدون احساس گناه تخیل بورزیم و از آن لذت ببریم؟ به عبارت دیگر، آیا از نظر اخلاقی می توانیم در رویای مان به زوج خود خیانت کنیم و در واقعیت به او وفادار باشیم؟

Cottage Academy


تسلط میکروب ها بر کره زمین

 توقع خوشبینانه ام از علم، تغییرات سریع و دستاوردهای بشری هنوز به اندازه کافی اطمینان حاصل نکرده بود که شنیدم گروهی از دانشمندان اعلام کردند« وقت زیادی نداریم».
بنا به گفته دانشمندان: « حدود ۳ میلیارد سال بعد، حیات از روی زمین رخت خواهد بست. خورشید شروع به بزرگ شدن می کند و با سرعت انرژی اش تمام می شود. دانشمندان مورد نظر البته تصریح می کنند که از یک میلیارد سال قبل از آکه خورشید کاملا  خاموش شود تنها موجودی که قادر به ادامه زندگی است میکروب ها خواهند بود».
«این همه، شاعران،، مومنین و صوفیان ادعا کرده اند که ما به شعور متعالی خواهیم رسید و با ذات طبیعت عجین خواهیم شد و … اما دانشمندان آب پاکی را بر روی هر نوع ایده الیسم ریختند. انها می گویند « در محیط مشابه با اواخر عمر خورشید، همه گیاهان و جانوران قادر به ادامه زندگی نخواهند بود و موجودات پیچیده، یک به یک جای خود را به موجودات ساده تر و در پایان تک سلولی ها خواهند داد.
 اقیانوس ها بخار می شوند و زمین تبدیل به دریاچه های داغ نمک خواهند شد که یا در بالاترین بلندی ها قرا می گیرند یا در دل غارها و در عمق زمین گرد می آیند. در این نوع شرایط، فقط میکروب ها به زندگی بی حرکت و غیرفعال ادامه خواهند داد تا آنکه خورشید کاملا از تک و تا بیفتد».
خوشبینی ذاتی، برای فرار از این تراژدی بزرگ به کمکم می آید و امیدوار می شوم و تخیل می ورزم که شاید تا دو میلیارد سال دیگر، بشر قادر باشد کوله بارش را بردارد و به سایر کهکشانها کوچ کند. اما، دوباره بن بست جدیدی توسط دانشمندان در جلو راه ایده الیستی من قرار گرفت.
دانشمندان ادعا می کنند که به احتمال زیاد،  هر جا که بتوانیم برویم موجودی پیچیده تر از میکروب پیدا نخواهیم کرد و پیدا کردن  سیاره ای شبیهِ موقعیت زمین بسیار نادر است چون:
« ما باید اینطور فکر کنیم که چرخش وجودی هر سیاره به این صورت است که حیات از موجودات ساده شروع می شود و به جانوان پیچیده می رسد و در ادامه آنها نیز با از بین رفتن شرایط ماندگاری هر سیاره و نزدیک شده به مرگ شان، به  سمت ساده شدن و تک سلولی شدن بر می گردند.
بنا براین، اکثر سیاراتی که امکان حیات دارند یا در بخش اصلی شکل گیری حیات ساده هستند و یا در بخش طولانی پایان حیات قرار دارند.  بله، اگر کسی هم باشد و ما ملاقات کنیم بیشترین شانس متعلق به میکروب ها است».
حالا من مانده ام که آیا همچنان با این تعریف که «  زندگی فوران خودجوش دوست داشتنی ها است» به آرزوها و امیدهای زمین کوچک خود دل ببندم یا نه؟ مهم نیست من چگونه می اندیشم چون می دانم به عنوان یک موجود پر سلولی، وسایلی در من ایجاد شده است که ناگزیر خوشبین باشم.


دارويی جديد برای بيماری ام اس

به روز شده:  03:37 گرينويچ - جمعه 02 نوامبر 2012 - 12 آبان 1391
حدود صد هزار نفر در بریتانیا به این بیماری مبتلا هستند
دانشمندان بریتانیایی می گویند یک دارو جدید در جلوگیری از حملات در بیماری ام اس، از بقیه داروهای دیگر "موثرتر" بوده است.
در بیماری ام اس، سیستم دفاعی بدن علیه سیستم عصبی خود وارد عمل می شود و باعث می شود ماهیچه ها از کار بیافتند.
محققان در دانشگاه کمبریج بریتانیا می گویند یک داروی سرطان که باعث از بین رفتن و سپس بازسازی سیستم دفاعی می شود نتیجه بهتری نسبت به داروهای دیگر برای جلوگیری از حملات در بیماری ام اس داشته است.
به همین دلیل نگرانی هایی وجود دارد که شرکت ساخت این دارو حال قیمت آن را افزایش دهد.
حدود صد هزار نفر در بریتانیا به این بیماری مبتلا هستند.
کسانی که به بیماری ام اس مبتلا هستند برای مدت زمانی علائم این بیماری را حس نمی کنند اما این علائم به طور ناگهانی دوباره ظاهر می شوند.
محققان داروی سرطان خون به نام المتوزوماب (alemtuzumab) را که تاثیر مثبتی در تحقیقهای کوچکتر بر بیماری ام اس داشته است را آزمایش کرده اند.
این دارو از افزایش تولید گلبول سفید خون در سرطان خون جلوگیری می کند و در ام اس هم سلول های دفاعی را کاملا از بین می برد و یک سیستم دفاعی تازه می سازد که به سیستم عصبی بدن حمله نمی کند.
دکتر السدیر کلز از دانشگاه کمبریج می گوید: "طبق آزمایشها این دارو موثرترین داروی ام اس است اما درمان این بیماری نیست."
او درباره عواقب استفاده از این بیماری هم هشدار داده است.
استفاده از این دارو می تواند بیماریهای دیگری را در سیستم دفاعی بدن بوجود آورد.
دکتر کلز گفت این دارو می تواند بر بیمارانی تاثیر گذار باشد که معالجه استاندارد بر آنها تاثیری نداشته است.

söndag 21 oktober 2012

Part 1 میترا بابک خیانت Betrayal within relationships

میترا بابک خیانت Betrayal within relationship : Part 2

من و تو+-(میترا بابک)زبان بدن شما

mtra (spellista)


میانگین امتیار کاربران: / 0
بسیار بدبسیار خوب 
دکتر شروین وکیلی
نوآوری‌های پارس‌ها برای استانده کردنِ یکاها احتمالاً از زمان خود کوروش آغاز شده و در دوران داریوش چند ده سال سابقه داشته است. با وجود این، داریوش بود که آن را با یک نظام پولیِ یکدست و فراگیر پیوند زد و حساب و کتاب مالیات‌های دریافتی را نیز بر مبنای آن محاسبه کرد[1]. اگر بخواهیم طبق قاعده‌ی تاریخ اقتصاد، پول را به صورت «فلزِ قیمتیِ استانده‌ی رایج به عنوان واسطه‌ی تبادل کالا» تعریف کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که پول دستاورد هخامنشیان بوده است. تا پیش از هخامنشیان پول عبارت بود از تکه‌های گِرد، چهارگوش، یا لوله‌مانندِ فلزی که بسته به وزنش ارزش پیدا می‌کرد. شکلِ رایج پول در این هنگام لوله‌ای نقره‌ای یا مفرغی یا زرین بود که قطری کمابیش یکسان داشت و می‌شد تناظری را میان ارزش‌های متفاوت پولی و طول‌ آن برقرار کرد. حدس من آن است که نام سیم برای نقره در فارسی از همین‌جا آمده باشد و به زمانی مربوط باشد که تکه‌های سیمی از جنس نقره با طول‌های متفاوت برای تبادل اقتصادی کاربرد داشته است. برای نخستین بار در ابتدای قرن هفتم پ.م. تلاش‌هایی دولتی انجام شد تا وزن این فلز گران‌بها استانده شود. بر این مبنا ضرب سکه ابداع شد. یعنی در کاخ شاه قطعات فلز را وزن می‌کردند و با چکشی مهر شاه را بر آن می‌زدند و به این ترتیب نوعی استانده‌ی وزنی - ارزشی برای فلز قیمتی پدید می‌آمد.
زمانی که کوروش ایران‌زمین را متحد ساخت، ضرب سکه در جهان باستانی وضعیتی پراکنده و ابتدایی داشت. دربارهایی که از ذخایر فلز قیمتی برخوردار بودند، با سیم‌ها و سکه‌هایی که وزن و ترکیبش مدام تغییر می‌کرد در شهرهای متفاوت مستقر بودند. ترابری کالاها به قدری دشوار و مرزهای میان دولت‌های همسایه چندان ناآرام بود که تجارت را به امری منطقه‌ای تبدیل کرده بود و به همین دلیل پول جز در میان طبقه‌ی اشراف و به ویژه ارتباط حاکمان محلی و شاه کاربردی نداشت. برخی از بزرگ‌ترین دولت‌های آن دوران هم‌چنان از نظامی پایاپای برای تبادل استفاده می‌کردند. چنان که در میان‌رودان - که احتمالاً کهن‌ترین مرکز ضرب سکه در این معنای ابتدایی بود - هیچ نظام استانده‌ای برای پول وجود نداشت[2] و مصریان هم اصولاً پول را نمی‌شناختند و فلز قیمتی تنها برای اندرکنش فرعون با شاهان دیگر کاربرد داشت و نه در میان مردم. مهم‌تر از همه این که کیفیت این پول فلزی و نسبت آمیختگی فلزهای متفاوت در آن قاعده‌ای نداشت و در دامنه‌ی بزرگی نوسان می‌کرد.
برخی از تاریخ‌نویسان به پیروی از هرودوت[3] فرض کرده‌اند که مرجع نظام پولی جهان باستان در این هنگام لودیه بوده است و حتا سکه‌ی طلای ضرب‌شده توسط کرزوس را شکلِ اجدادی دریک دانسته‌اند. اما این برداشت نادرست است. ثروت افسانه‌ای شاهان لودیه، که در منابع یونانی بارها مورد تأکید واقع شده، جز در روایت‌های یونانی وجود ندارد و توسط شواهد باستان‌شناختی تأیید نمی‌شود. در واقع لودیه در میان چهار دولتِ دوران کوروش کوچک‌ترین واحد سیاسی بوده و از نظر منابع فلزی و مراکز تجاری و اعتبار خزانه‌ها هم وضعیتی عقب‌مانده‌تر از ماد و بابل و مصر داشته است. آوازه‌ی ثروتمند بودنِ این دولت بیشتر از آن‌جا برخاسته که یونانیانی فقیر در حاشیه‌ی این دولت می‌زیستند و در چشم ایشان مردم لودیه و به ویژه واپسین شاه‌شان - کرزوس که از کوروش شکست خورد - بسیار توانگر و پولدار می‌نموده‌اند. این در حالی است که سکه‌های بازمانده از کرزوس اصولاً طلای خالص نیست و آمیخته‌ای ناهمگن و پرنوسان از زر و سیم است. عیار طلای این سکه‌ها بسیار پایین است و میان 60-40 درصد نوسان می‌کند. تنها شباهت این سکه‌ها – که الکتروم خوانده می‌شدند - و دریک در آن است که وزن‌شان نزدیک به هم بوده است. هر الکتروم حدود هشت گرم وزن داشته است. ضرب سکه‌های ساردی در حدود 620 پ.م. آغاز شد و در فاصله‌ی 545-560 پ.م. به تفکیک سکه‌های زر و سیم در عصر زمام‌داری کروزس انجامید[4].
در واقع، سیستم پولی بازمانده از دولت لودیه در ابتدای دوران هخامنشی به همراه بازمانده‌ی سیستم پولی بابل و ماد یکی از چند نظامی بود که در نیمه‌ی غربی ایران‌زمین و آناتولی رواج داشت و نمی‌توان تا پیش از ظهور دریک آن را استانده‌ای فراگیر در کل شاهنشاهی هخامنشی دانست. ناگفته نماند که بررسی آلیاژ و ترکیب و ساختار ضرب سکه در سال‌های اخیر نشان داده که بخش مهمی از سکه‌های دارای نماد شیر که به کرزوس و دولت لودیه منسوب می‌شد، اصولاً در دوران هخامنشی ضرب شده است. مثلاً شکی نداریم که سکه‌های یادشده پیش از استانده شدن پول و پیدایش دریک و سیگلوس تا دوران داریوش توسط هخامنشیان ضرب می‌شده‌اند[5]. ناگفته نماند که نقش روی این سکه‌های به اصطلاح لودیایی هم شیرِ گاوکش است که نمادی مهرپرستانه است و یکی از نشان‌های رسمی هخامنشیان بوده است. این دو حقیقت که زمان ضرب سکه‌های موسوم به لودیایی در دوران هخامنشی قرار می‌گیرد، و نقش‌ آن هم ایرانی است، اخیراً برخی از متخصصان سکه‌شناس را به این نتیجه رسانده که آنها را اصولاً هخامنشی بدانند و انتساب‌شان به کروزس را روایتی اساطیری و نامستند فرض کنند[6].
کوروش به سرعت پس از فتح بابل و یکپارچه کردن ایران‌زمین سیاست پولی جدیدی را در سراسر قلمرویش اجرا کرد که نمودِ آن را در استانده شدن وزن سکه‌های لودیایی و تأسیس یک ضرابخانه در شهر تئوس می‌بینیم. در میان سال‌های 530-540 پ.م. استاترهای نقره‌ای در این شهر ضرب می‌شدند که از نظر وزن و خلوص با شکلِ رایج در ضرابخانه‌های قدیمی شهر میلتوس و سارد تفاوت داشتند و نشانه‌ی تغییر سیاست پولی در قلمرو کوروش هستند[7]. این سیاست در زمان کمبوجیه نیز بی‌تغییر باقی ماند و دولت‌شهرهای یونانی خارج از قلمرو هخامنشی را نیز زیر سلطه‌ی اقتصادی خود گرفت. مثلاً می‌دانیم که پلوکراتس، که در فاصله‌ی 533 تا 520 پ.م. بر ساموس فرمان‌روایی می‌کرد، حتا در آن هنگام که متحد سیاسی فرعون مصر محسوب می‌شد از نظر اقتصادی و تجاری سخت به سارد و نظم هخامنشی وابسته بوده است[8].
در این زمینه‌ی تاریخی بود که داریوش نوآوری اقتصادی مهمش را به انجام رساند. او یک سکه‌ی نقره‌ی مادی و یک سکه‌ی طلای پارسی را مبنا گرفت و واحدهای خردتر پول را بر مبنای آن سامان داد. او «سیگلوی» را که پول نقره‌ی ماد بود[9] برگرفت و آن را به پول رایج در دست مردم تبدیل کرد. سیگلوی همان است که در بابل با نام «شِکِل» شهرت یافت. هر شکل 6/5 گرم وزن داشت و 90 درصد وزن آن نقره‌ی خالص بود. سکه‌ی زرینِ برگزیده‌ی داریوش، احتمالاً، پیش از به قدرت رسیدن وی در دربارهای پارسی ایلام رواج داشته است. با وجود این، داریوش بود که آن را استانده کرد و قالبی عمومی برایش تعریف کرد. او این سکه‌ی طلای استانده را دَریک نامید. اسمِ این سکه، بر خلاف باور عامیانه که از گزارشی یونانی سرچشمه گرفته[10]، به نام داریوش ربطی ندارد، بلکه همان کلمه‌ی زر فارسی است که در پارسی باستان به صورت دَرَنیَه/ زَرَنیَه وجود داشته است[11]. هر دریک 4/8 گرم وزن داشت و تقریباً از طلای خالص ساخته شده بود.
پشت و روی سکه‌ی زر کرزوس و نقش شیر گاوکش بر سکه‌ی کروزسی دروغین
در سال 1312 ه. خ. در پی کاخ آپادانا مجموعه‌ای از این «سکه‌های لودیایی» پیدا شد که به همراه لوح تأسیس بنا در زمین دفن شده بودند. بنابراین در زمان تأسیس این بنا (بین 510-519 پ.م) هنوز دریک رواج نداشته است. پژوهش‌های بعدی در این زمینه به این نتیجه‌ی کلی انجامید که داریوش، احتمالاً، در اواخر سال 515 پ.م. یا ابتدای 514 پ.م. ضرابخانه‌ی مرکزی دولت خود را راه‌اندازی کرده و سیگلوی و دریک را در حجمی بالا در سراسر شاهنشاهی به جریان انداخته است[12]. تاریخ‌های دیرتری نیز برای آغاز این کار پیشنهاد شده که جدیدترینش به مایکل ویکرز تعلق دارد که می‌گوید دریک پس از 490 پ.م. ضرب شده است[13]. اما این برداشت با انتشار لوحی از مجموعه‌ی تخت‌جمشید از سال 500 پ.م. که به دریک اشاره می‌کند، بی‌اعتبار شده است[14].
نام دریک در نهایت هم‌چون نامی عمومی برای پول در جهان باستان رواج یافت و این قاعده تا امروز دوام آورده است. چنان که واحد پول هنوز در یونان دراخما و در کشورهای عربی درهم است که هر دو از دریک مشتق شده‌اند. در جهان باستان حتا سابقه‌ی دریک را به زمان‌های گذشته‌تر منسوب می‌کردند و سابقه‌اش را به شاهانی اساطیری می‌رساندند. مثلاً کسنوفانس نوشته - و نادرستی‌اش روشن است[15]- که این سکه در دوران کوروش بزرگ ابداع شد، و تورات آن را به عصر داوود مربوط دانسته است[16].
تأسیس این نظام پولی در جهانی که تقریباً تمام تبادل اقتصادی‌اش به شکل تهاتری و غیرپولی انجام می‌شد، کاری بسیار نوآورانه بود و تا یک قرن بعد چندان فراگیر شد که حتا در دولت‌شهری دورافتاده مانند آتن هم رواج یافت. در واقع کهن‌ترین سند غربی که از نام دریک در دست داریم به خزانه‌ی پارتنون آتن مربوط می‌شود و به سال 428-429 پ.م. مربوط است[17].
گردآوری : دکتر شاهین سپنتا
نویسنده : 
بهرام (۱) ، نام ایزدی در  زردشتی ، ستاره ای در فلک پنجم (رجوع کنید به مریخ * ) و نام چند تن از پهلوانان و سرداران و  .
۱) پیش از  . واژة بهرام در اصل به معنای «در هم شکنندة مقاومت » است ، و در گزارش   به «پیروزگر» برگردانده شده ، ولی صورت فارسی  آن دیده است . «ورهران / ورهرام / وهرام » در فارسی میانه ، به صورت نام خاص مردان کاربرد فراوان دارد. بهرام جوهر اولیة  و یکی
از چهره های  در ایزدکدة زردشتی است . بهرام ،    ، در برگیرندة عناصر بسیاری از روزگار پیش از زردشتی است و آشکارا به دوره ای  و  تعلق دارد (تیمه ، ص ۳۱۲ـ۳۱۴).
در  ، ورثرغنه (بهرام ) تمام ویژگیهای یک    را داراست ؛ نیرویی که بر هر مقاومتی غلبه می کند و به همین سبب با «وِنئینتی اوپَرتات » (برتری پیروزمندانه ) یکجا ستوده شده است (یشت ۱۴، بند ۶۴). او همواره در  با دشمنان خود، مردمان و دیوان ، جادوان و پریان ، کَویها و کَرَپانها است ( یشت ۱۴، بندهای ۴و ۶۲). بهرام یشت (یشت چهاردهم اوستا) از این ایزد تصویری جامع و زنده ارائه می کند و ده نوع تناسخ از ورثرغنه را در شکل  و انسان برمی شمارد ( یشت ۱۴، بندهای ۲ـ ۵، ۹، ۱۱ـ۱۳، ۱۷، ۱۹ـ۲۱، ۲۳، ۲۵، ۲۷)؛ سپس استعدادها و تواناییهایی که ورثرغنه به  ارزانی داشته ، از جمله  در  ، گفتار و کردار را برمی شمارد. در تصورات  تر، بهرام با عناصر و  جادویی همراه است (گایگر، ص ۶۶ به بعد؛ لومل ، ۱۹۲۷، ص ۱۳۴ـ۱۳۵؛ بنونیست و رنو، ص ۳۰ـ۳۱).

گر چه نیروی اعطایی ایزد بهرام به آریاییها به حدی است که آنان تمام دشمنان خود را ناتوان می کنند،  بهرام به جنگ و خونریزی و پیروزی نظامی  نیست بلکه صفات و ویژگیهایی چون مردانگی ، توانایی  و سلامت و تمامیت جسمی نیز دارد که سیمای وی را پیچیده تر می کند.
در دورة بعد، بهرام بویژه به عنوان ایزد حامی مسافران (بویس ، ۱۹۷۵، ج ۱، ص ۶۲ و پانویس ۲۶۷) ستایش می شود. معادل وِدایی «ورثرغنه »، «ورترَهان » است که یکی از ویژگیهای او کشتن اژدها، «ورتره »، بوده است . ظاهراً این اسطورة ورثرغنة کشندة اژدها در «وهگن » ارمنی در  به جا مانده است .
صفت ورثرغنه احتمالاً لقب  نیز بوده است . «ورثرغنه آتر» ( پیروزمند) به احتمال بسیار نیای آدوروَرَهران  های کردیر (قرن سوم  ) و  بهرام دورة  است .
در دورة  و  ، و به عبارت دیگر زیر نفوذ  مآبی (هلنیسم )، ورثرغنه به آرِس و هِراکِلس  و تعبیر شد و به صورت یکی دانسته شدن بهرام و آرس در نجوم نیز بازتاب یافت . در   ، سیارة مارس (مریخ )، وهرام نامیده می شد (برای قطعة مناسبی از بندهش رجوع کنید به مکنزی ، ص ۵۱۳).
ورثرغنه ، از اختصاصات   ، در ارمنستان که کاملاً زیر تأثیر  دورة  بود، ] با نام وَهگَن [ با هراکلس یکی شد (هوبشمان ، ص ۷۵ـ۷۸، ۵۰۸ به بعد). در شرق دنیای ، ورثرغنه در شکل «اُرلانگو» (ماریک ، ص ۴۲۶) و در میان ایزدانی که بر سکه های کوشانی نامشان نقش بسته ظاهر شده است . معادل او در ایزدکدة  ، «وشغن » است (هنینگ ، ص ۲۵۲).
در  پهلوی و فارسی میانه ، ورهرام در سه روز نخست پس از  تا چهارمین سپیده دم ، را در سفر به  مینوی همراهی و راهنمایی می کند ( مینوگ خرد ، قسمت ۲). پیوند او با مهر، رَشن و سروش انعکاسی از مفاهیم مربوط به او در اوستاست (قس گرشویچ ، ص ۱۹۳ به بعد).
بهرام در جوامع زردشتی همواره بسیار محبوب بوده است و حتی بعد از دورة  ، موقعیت برجستة خود را مرهون پیوند با آدور ورهران یا  بهرام است ، و نیز نقش خود را به عنوان حامی مسافران و در راه ماندگان حفظ کرده است (بویس ، ۱۹۷۹، ص ۲۱۸ـ۲۸۹).
منابع :
ـ. Benveniste and L. Renou, Vr ¤tra et Vr ¤ q ragna. ـtude de mythologie indo-iranienne , Paris 1934; M. Boyce, A history of Zoroastrianism , HO I, VIII, 1/2, 2A, Leiden and Cologne 1975-; idem, Zoroastrians . Their religious beliefs and practices , London 1979; J. Duchesne- Guillemin, Zoroastre. ـtude critique avec une traduction commentإe des Gہthہ , Paris 1948, 43-46; B. Geiger, Die Am ىa Sp ntas. Ihr Wesen und ihre ursprدngliche Bedeutung , Vienna 1916; I. Gershevitch, The Avestan hymn to Mithra , Cambridge 1959; L. Gray, Foundations of the Iranian religions , Bombay 1930, 117-119; W. B. Henning, "A Sogdian god", BSOAS , 28 (1965); H. Hدbschmann, Armenische Grammatik. Erster Teil:armenische Etymologe , Leipzig 1897; H. Lommel, Der arische Kriegsgott , Frankfurt 1939; idem, Die Yجىt's des Awesta , Gخttingen 1927; D. N. MacKenzie, "Zoroastrian astrology in the Bundahiىn", BSOAS , 27 (1964); A. Maricq. "La grande inscription de Kaniska et l'إtإo-tokharien, I'ancienne langue de la Bactriane", JA , 246 (1958); P. Thieme, "The `Aryan' gods of the Mitanni treaties", JAOS , 80 (1960).
/ نولی ، تلخیص از ( ایرانیکا )/
۲) در  فارسی .
الف ) ستارة بهرام . در  فارسی ، ستاره ای از ستارگان هفتگانه و  جنگ و خونریزی است . جایگاه بهرام را آسمان پنجم دانسته (عمادی ، ص ۴۱۷) و اقلیم سوم را به او نسبت داده اند (دهخدا، ذیل مادّه ). این موقعیت نجومی ، بی گمان ، از هنگامی است که ایرانی زیر نفوذ فرهنگهای  و  قرار گرفت و ورهرام با آرس یونانی ، مارس  و نِرگال  یکی دانسته شد ( ایرانیکا، ذیل مادّه ). در این مفهوم بهرام ، اغلب در نظم فارسی ، در کنار دیگر سیارات از قبیل کیوان و برجیس (برای رعایت تناسب الفاظ ) به کار رفته است (برای نمونه رجوع کنید به دقیقی ، ص ۱۰۴؛ خاقانی ، ۱۳۶۸ ش ، ص ۴۵۵؛ مسعود سعد سلمان ، ص ۳۷۳؛ اثیر اخسیکتی ، ص ۲۶۲، ۳۶۸)؛ و همچنین مظهر خونریزی ، خشم و سطوت و خودکامگی است (برای نمونه رجوع کنید به دقیقی ، ص ۱۰۷؛ ظهیرالدین فاریابی ، ص ۵۲، ۹۸؛ اثیر اخسیکتی ، ص ۱۷۰، ۱۸۵؛ سنایی ، ص ۶۹۹). در معنای اخیر از آن با ترکیبات کنایی ، مانند «تُرک زمام کش » (انوری ، ج ۱، ص ۳۶۹)، «شحنة میدان پنجم » (حسن غزنوی ، ص ۲۱)، «ناظم فلک » (انوری ، ج ۱، ص ۸)، «ترک خنجرکش » (خواجوی کرمانی ، ص ۱۶۸) یادشده و استعارة او با ملازمات و علایقی که عمدتاً جنگ افزارند، همراه است (مسعود سعد سلمان ، ص ۲۸۹، ۳۲۴ـ۳۲۵، ۴۲۹؛ اثیر اخسیکتی ، ص ۴۲۳؛ عماد فقیه ، ص ۲۰۹). اشاره به خونریزی بهرام ، در  عصر حاضر نیز دیده می شود (اخوان ثالث ، ۱۳۶۱ ش ، ص ۱۰۵، ۱۱۸؛ همو، ۱۳۶۲ ش ، ص ۱۴۴).
در گاهشماری   ، بهرام نام روز بیستم ماه (مسعودی ، ج ۲، ص ۳۴۴) و ایزد روز سه شنبه است (عمادی ، ص ـ۴۱۹). بهرام با رنگ سرخ و آهن نیز ملازمت دارد که از نقش وی در ایزدکدة زردشتی مایه می گیرد (رجوع کنید به ایرانیکا ، همانجا). آمیزه ای از دو مفهوم روز سه شنبه و رنگ سرخ ، که بهرام  آنها شمرده شده ، در هفت پیکر ، داستان «گنبد سرخ شاهزادة روس »، منعکس است (رجوع کنید به ادامة مقاله ؛ نیز مریخ * ).
ب ) پادشاهان و پهلوانان .
بهرام گودرز . از پهلوانان روزگار کیکاووس و کیخسرو است که به سبب نرمخویی و بردباری و وفاداری ، از محبوبترین چهره های شاهنامه به شمار می رود. او از خاندان گودرزیان است که شاهزادگان  بوده اند (صفا، ۱۳۵۲ ش ، ص ۵۷۵). بهرام و برادرانش بیژن * و گیوورهام ، پسران نامدار گودرز، از میان ۷۸ فرزند او و نوادة کشواد زرّین کلاه ظاهراً از نسل کاوة آهنگرند (همانجا؛  ، ج ۲، ص ۷۸؛ رستگار فسایی ، ۱۳۶۹ـ۱۳۷۰ ش ، ج ۲، ذیل «کشواد»، ص ۷۹۰، پانویس ۲).
نخستین اشاره به بهرام در شاهنامه آنجاست که از حضور او در مجلس رستم * در نَوَند سخن می رود ( ، ج ۲، ص ۱۵۷)؛ سپس در ماجراهایی است که به رفتن سیاوش * به توران می انجامد. بهرام در آنجا مشاور و پهلوانی است که سیاوش سپاه خود را به او می سپارد (همان ، ج ۳، ص ۶۸ـ۶۹).
 و چشمگیرترین حضور بهرامِ گودرز در شاهنامه در «داستان فرود» است که در لشکرکشی بزرگ  به توران ، با درفش غُ  شرکت می کند و از سوی طوس ، سپهسالار ایران ، مأمور  با فرود، فرزند سیاوش و جریره ، می شود تا او را به تسلیم دژ خود فراخواند. گرچه فرود با رهنمود مادر، بهرام را ـ با مغفر سیاوش ـ یار نزدیک پدر می داند، اما از رفتن نزد طوس سرباز می زند. بهرام بیهوده می کوشد تا طوس را از کشتن فرود منصرف سازد (همان ، ج ۴، ص ۴۳ـ ۱۴۸)، اما طوسِ خشمگین ، در پی احساس حقارت ، او را به دنباله روی از رقابت دیرین گودرزیان و نوذریان متهم می کند (رجوع کنید به خالقی مطلق ، ص ۷۴ـ ۷۸). با کشته شدن فرود به دست بیژن ، بهرام با اندوه بسیار، کشتن او را اشتباهی جبران ناپذیر با پیامدهایی ناگوار می داند. در نبردهای کاسه رود، بهرام کبودة تورانی را می کشد (فردوسی ، ج ۴، ص ۷۵)، و پس از  ریونیز، شهزادة ایران ، تاج او را با دلاوری نزد ایرانیان بازمی آورد (همان ، ج ۴، ص ۹۹ـ۱۰۰)؛ اما تازیانة خود را که نامش بر آن  شده در میدان بر جا می گذارد. بدین سبب ، بازمی گردد و پس از پیکاری دلیرانه ، با سپاه توران ، به دست تژاو کشته می شود (همان ، ج ۴، ص ۱۰۱ـ ۱۰۸).
داستان کوتاه تازیانة بهرام ، از بخشهای  و نیرومند شاهنامه است . تازیانة بهرام با داشتن نام پهلوان بر خود، نماد نام و ننگ ، و درگیری روانی میان نام و ننگ هستة اصلی غمنامة بهرام است (خالقی مطلق ، ص ۹۰؛ قریب ، ص ۱۴۵). دلبستگی بهرام به چیزی بی بها  تازیانه در واقع نشانة غرور و پایبندی او به «شرف » است (میلانیان ، ص ۱۱۷)، ضمن آنکه اندوه سنگین مرگ فاجعه بار فرود به دست یک تن از گودرزیان ، و تلاش بهرام برای بیرون آمدن از زیر بار این  ، انگیزة دیگر او در استقبال از خطر مرگ عنوان شده است (ثاقب فر، ص ۲۶). اصرار بهرام در حفظ و بازیابی دوبارة تازیانه (نوعی جنگ افزار) را شاید بتوان نماد یکی از وظایف ایزد بهرام ـ پاسداری از جنگ افزارها ـ دانست .
بهرام گور .  نامی ساسانی ،  (حک : ۴۲۰ـ ۴۳۸ ) پسر  اول است .  وی سراسر بزم و رزم ، سرور و خوشگذرانی همراه با نیروی جسمی بسیار بود، چنانکه ضرب شمشیر وی را پدیدآورندة دره ها دانسته اند (رجوع کنید به ناصرخسرو، ص ۱۱۶). او نخجیرکاری زبردست (نیبرگ ، ص ۳۷)، شاهی سخاوتمند و محبوب (رجوع کنید به کریستن سن ، ص ۱۴۶، ۲۹۹، ۴۳۱) و مسامحه کار نسبت به رعایا (همان ، ص ۴۳۵، ۴۳۶) است و در ادبیات فارسی و  های مردمی ، دستمایة داستانهای پهلوانی و  بوده که از آن جمله است داستان «خره بماه با بهرام گور» (سعدالدین وراوینی ، ص ۳۷ـ۴۳؛ نیز رجوع کنید به صفا، ۱۳۷۲ ش ، ج ۱، ص ۱۷۶) و از این نظر شاید شخصیتی بی  باشد.
روال کم و بیش یکسان داستان  بهرام گور در متون دورة اسلامی ، وجود قصة مستقلی دربارة وی را از دورة ساسانی محتمل می سازد (صفا، ۱۳۵۲ ش ، ص ۹۲)، چنانکه داستان خروج دیلمان بر وی در مجمل التواریخ (ص ۷۰) از مأخذی به نام پیروزنامه نقل می شود و یا اشارة نظامی در هفت پیکر به «سواد بخاری و طبری » به عنوان مأخذ داستان گواه دیگری بر این امر است (رجوع کنید به محجوب ، ۱۳۷۰ ش ، ۶۸۸).
نخستین اشارات به بهرام گور، در متون  اولیة دورة اسلامی و به اعتبار شخصیت اوست . نام و داستان زندگی وی در  طبری (ج ۲، ص ۶۹ـ۸۱)، اخبارالطوال دینوری (ص ۷۸، ۸۴ـ۸۶)، مروج الذهب مسعودی (ج ۱، ص ۳۰۲ـ۳۰۳)،  ثعالبی (ج ۱، ص ۳۴۸ـ ۳۵۸)، گردیزی (ص ۷۴ـ ۷۸) و فارسنامة ابن بلخی (ص ۷۴ـ۸۲) آمده است . برخی از خاندانهای ایرانی که پس از  در پی کسب اعتبار  بودند، نام وی را به عنوان نیای خود ذکر کرده اند، و این نیز از اسباب ماندگاری و راهیابی نام او به منابع اسلامی بوده است ؛ صفاریان (  سیستان ، ص ۲۰۰)، آل بویه (ابوریحان بیرونی ، ص ۳۸؛ مجمل التواریخ ، ص ۳۹۰ـ۳۹۱) و خاندان میکائیلیان در نیشابور (دهخدا، ذیل «آل میکال »؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی ، ذیل «آل میکال ») از آن جمله اند.
معروفترین داستانهای منظوم دربارة بهرام گور، در شاهنامه و هفت پیکر و شمار بسیاری از منظومه های تقلیدی از خمسه آمده است . افزون بر این ، استفادة تلمیحی از شخصیت و عناصری از داستانهای زندگی او در جای جای ادب فارسی به چشم می خورد. انتساب سرودن نخستین  فارسی به او نیز نام وی را در تذکره ها و تاریخ ادبیات وارد کرده است (رجوع کنید به ادامة مقاله ).
داستان بهرام گور در بخش  شاهنامه و شمار بسیار ابیاتی که به سرگذشت او اختصاص یافته ،  از علاقة فردوسی به شخصیت او دارد (محجوب ، ۱۳۷۰ ش ، ص ۶۸۹ـ ۶۹۰). پرورش او در یمن ، ماجراهای شکار و یارگزینی او در این  ، بازگشت نزد پدر و آزردگی او و سفر دوباره به یمن ، ربودن تاج شاهی از میان دوشیر، گنج بخشی ، برخوردش با «لَنبک آبکش » و «براهام جهود»، میگساری ، بزم آرایی و نخجیر مدام او، جنگ با خاقان و پیروزی بر او، سفر به سند و دامادی شنگل ،  آن  ، خواستن رامشگر و لوری برای ایرانیان و سرانجام تاج سپاری او به فرزند و مرگ طبیعی سرفصلهای مهم سرگذشت او در شاهنامه است (ج ۷، ص ۲۶۶ـ۴۵۳) که خطوط اصلی آن ، کم و بیش در منابع دیگر آمده است و تنها مرگ بهرام است که در دیگر مآخذ غیرطبیعی ذکر شده است ، چنانکه در نهایة الارب نویری (ج ۱۵، ص ۱۸۲) و مجمل التواریخ (ص ۷۱) بهرام در پی آهو یا گوری به چاه یا باتلاقی فرو می افتد به طوری که جسدش نیز هرگز پیدا  شود (قس نظامی ، هفت پیکر ، ص ۳۵۰ـ۳۵۳).
بهرام گور شخصیت نخست «هفت پیکر»، چهارمین مثنوی خمسة نظامی است . روال داستان همانند داستان شاهنامه است ، با این تفاوت که نوشخواریهای بهرام و بویژه قصة هفت شاهزادة  او، محور داستان قرار می گیرد، و همین سنگینی کفة کامجوییهای بهرام از هفت شاهزاده و قصه گویی آنان است که موجب شده است تا داستان به نام قسمت آن «هفت پیکر» یا «هفت گنبد» نامیده شود و نه «بهرامنامه ». در این منظومه بهرام با دیدن  هفت شاهدخت بر دیوار  خُوَرنَق به آنان دل می سپارد (ص ۷۷ـ۷۹) و این زمینة اصلی قصه است .  هفت گنبد با طرح شیده ، شاگرد سنمار، معمار خورنق ، منزلگاه بهرام و  اوست که رنگ گنبدها در آن به ترتیب سیاه ، زرد ، سبز، سرخ ، پیروزه ای ، به رنگ صندل و سپید و هر یک جایگاه یکی از هفت شاهدخت است (ص ۱۴۱ـ۱۴۴، ۱۴۶، ۱۸۲، ۱۹۷، ۲۱۴، ۲۳۵، ۲۶۷، ۲۹۲). بهرام هر یک از روزهای هفته را با پوشیدن لباسی به رنگ همان گنبد، با یکی از شاهدختها می گذراند که با گفتن داستانی او را سرگرم می کنند (ص ۱۴۶ـ۳۱۵). این هفت گنبد نمادی از هفت اقلیم و هفت فلک است و سیر بهرام در این هفت گنبد مفهومی نمادین دارد (رجوع کنید به چلکوفسکی ، ص ۷۱۶). پس از پایان یافتن قصه های هفتگانة شاهزادگان ، سرگذشت بهرام جز در داستان به جزا رساندن وزیر ستمکار، راست روشن ، (نظامی ، هفت پیکر ، ص ۳۲۱ـ۳۴۶؛  الملک ، ص ۳۱ـ۳۹) تاهنگام مرگ اسرارآمیز و ناپیدایی او (ص ۳۵۰ـ۳۵۳)، فراز و فرود قابل توجهی ندارد.
ماجراهای بهرام گور موضوع   مستقل دیگری نیز بوده است . معروفترین آنها عبارت اند از: هشت بهشتِ امیر خسرو دهلوی (صفا، ۱۳۷۲ ش ، ج ۳، ق ۲، ص ۷۸۵)؛ هفت منظرِ عبدالله هاتفی (منزوی ، ج ۴، ص ۳۳۲۴؛ مجلة ایران شناسی ، ص ۸۵۴ـ۸۵۵) و هفت کشورِ فیضی دکنی (منزوی ، همانجا). هفت پیکر منثور  نیز، آمیزه ای است از هفت پیکر نظامی و هشت بهشت و روایتهای دیگر هفت پیکر (رجوع کنید به محجوب ، ۱۳۷۰ ش ، ص ۶۹۱ـ۷۰۲).
بهرام گور نه تنها در سیمای  داستانها بلکه به عنوان پدیدآورنده و خالق در عرصة ادب مطرح است . نوشته های پراکنده ای از دورة پیش از اسلام به او نسبت داده اند؛ از جمله : خطبة کوتاه او هنگام جلوس (نظامی ، هفت پیکر ، ص ۹۹ـ۱۰۰؛ و نیز رجوع کنید به تفضلی ، ص ۲۳۸)؛ خطابه ای در روز بارعام دربارة پدرش (طبری ، ج ۲، ص ۷۱؛ نولدکه ، ص ۱۶۰ـ۱۶۱) و توقیعی از او (تفضلی ، ص ۲۴۱). طبری ، همراه با ستایش شیوایی سخن بهرام ، به نامه ای از وی اشاره کرده است که پس از پیروزی برخاقان نوشته ، در آن با شرح نبردهای خود، به شکرانة پیروزیش ، خراج سه ساله را می بخشد (ج ۲، ص ۷۷). ابن ندیم (ص ۶۲۴) و نیز مسعودی (ج ۱، ص ۳۰۲)، کتابی در  تیراندازی که ترجمة  آن با نام آئین الرمی وجود داشته ، به بهرام گور و گاه به بهرام چوبین (رجوع کنید به ادامة مقاله ) نسبت داده اند. پرورش بهرام در سرزمینی  و آشنایی او با  تازی منشأ اخباری در باب توانایی وی در سرودن اشعاری به  شده است (ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۵۸؛ مسعودی ، ج ۱، ص ۳۰۳ـ ۳۰۴). در   عرب ، در دورة اولیة اسلامی ، لطایف و سخنان حکمت آمیز بسیاری از بهرام گور نقل شده است (تفضلی ، ص ۲۰۵). اما مهمترین و مشهورترین اشاره به بهرام ، به صورت انتساب نخستین  فارسی دری به وزن عروضی به اوست : «منم آن شیر گله ، منم آن پیل یله / نام من بهرام گور و کُنیتم بوجبله »، که در بیشتر تذکره های فارسی با اندک تفاوتهایی آمده است (ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۵۹؛ عوفی ، ج ۱، ص ۱۹ـ۲۰؛ صفا، ۱۳۷۲ ش ، ج ۱، ص ۱۷۳، ۱۷۵، ۱۷۷) و با اینکه عوفی (ج ۱، ص ۱۹) می گوید که خود دیوان بهرام را دیده است ، بیت یادشده کاملاً جعلی به نظر می آید (بهار، ج ۱، ص ۸۹ـ۹۰).
بهرام چوبین . سپهبد شمال (شهربان آذربایجان و ماد) پسر وهرام گشسب از دودمان مهران ، از  ری و سردارِ هرمز چهارم (حک :۵۷۹ـ۵۹۰میلادی ) بود که بر وی شورید و در زمان خسروپرویز با توطئة او و خُرّاد برزین به دست قلون کشته شد (فردوسی ، ج ۹، ص ۱۶۳ـ۱۶۴).
سرگذشت بهرام چوبین ظاهراً موضوع داستان تاریخی مستقلی بوده است ، زیرا خداینامگ ، مأخذ اصلی شاهنامه ، منحصر به سرگذشت  بوده و داستان بهرام چوبین باید از منبعی غیر از آن به دست گردآورندگان شاهنامة ابومنصوری و فردوسی رسیده باشد (ریاحی ، ص ۲۸، ۶۰). بعلاوه ، ابن ندیم از کتابی عربی به نام «بهرام شوس » از جبلة بن سالم بن عبدالعزیز یاد کرده است که از اصلی پهلوی و مفقود  شده بوده است (ص ۶۰۶). مسعودی (ج ۱، ص ۳۱۸) نیز به اثری در شرح کارهای بهرام چوبین اشاره کرده و ابراهیم بیهقی (ج ۱، ص ۲۰۳) متذکر شده است که به دستور خسروپرویز، شرح جنگهای او را با بهرام چوبین  بوده اند و بنابراین ،  توانسته از شائبة غرض خالی باشد (اسلامی ندوشن ، ص ۳۹۶). این داستان که به دور از خیالپردازی نبوده ، به متون پس از اسلام راه یافته است (دینوری ، ص ۱۱۱ـ۱۳۰؛ طبری ، ج ۲، ص ۱۷۴ـ۱۸۱؛ بلعمی ، ج ۲، ص ۱۰۷۷ـ۱۰۸۹؛ ثعالبی ، ج ۱، ص ۴۱۴ـ۴۳۷؛ ابن بلخی ، ص ۹۸ـ۱۰۲؛ گردیزی ، ص ۹۰ـ۹۳).
در شاهنامه داستان بهرام چوبین در حدود چهارهزار بیت را در برمی گیرد (ج ۹، ص ۱۴ـ۷۰، ۱۰۵، ۱۶۸). هرمز او را، که سرداری کشیده بالا و لاغر اندام و بدان سبب ملقب به چوبین است (برای بحث مبسوط دربارة لقب وی رجوع کنید به فریار، ص ۶۱۶ـ ۶۱۷؛ عمادی ، ص ۴۳۴ـ۴۴۰)، با سپاهی از چهل سالگان ، همراه درفش شاهی ، به نبرد با ساوه  در دشت مرو می فرستد. بعد از شکست ساوه  ، بهرام گنج پرموده ، پسر وی ، را برای هرمز می فرستد. اما  گشسب ، دبیر هرمز، چنین می نماید که بهرام اندکی از آن گنج را فرستاده است . هرمز خشمگین ، با فرستادن نامه ای توهین آمیز و دوکدان و جامه ای زنانه ، به کنایه بهرام چوبین را تحقیر می کند. بهرام سپاه را به داوری می خواند و لشکریانش او را به شورش بر ضد هرمز برمی انگیزند. دیدار اسرارآمیز بهرام چوبین با بانویی در  جادو، سردار را دگرگون می کند و او با فرستادن خنجرهایی خمیده هرمز را تهدید به شورش می کند (رجوع کنید به بهرام در  و  ، ادامة مقاله ). بهرام چوبین به ری می رود و با زدن سکه به نام خسرو، هرمز را بر پسر بدگمان می کند. در پی قتل هرمز به دست بندویه و بسطام ، بهرام چوبین در تیسفون بر تخت شاهی می نشیند و در نبرد نهروان با شکست خسرو او را وادار به پناه بردن به قیصر  می کند. بهرام چوبین بار دیگر با خسرو که به یاری قیصر سپاهی فراهم آورده در دشت دوک روبرو می شود و با وجود دلاوری ، در نبرد نهایی ، از برابر خسرو می گریزد و در راه از پیرزنی که به او نان جوین و «نبیدی تیره » در کدو می دهد می شنود که از نژادِ شاهی خسرو شکست خورده است . داستان با شرح دلاوریهای بهرام چوبین در دربار خاقان ادامه می یابد، اما سرانجام با ضربة خنجر ترکی به نام قلون در روز بهرام (سه شنبه )، که به پیشگویی اخترشماران روز مرگ او بوده است ، از پا درمی آید (فردوسی ، ج ۹، ص ۱۶۱ـ۱۶۲). گردویه ، خواهر و  بهرام ، سپاه او را به ایران بازمی گرداند و به همسری خسرو درمی آید (ثعالبی ، ج ۱، ص ۴۳۶ـ۴۳۷؛ کریستن سن ، ص ۴۹۷).
داستان بهرام چوبین تنها نقل اطلاعات تاریخی نیست ؛ گرچه بهرام شخصیتی تاریخی است ، با ویژگیهایی به جهان اساطیری پیوند می خورد. او اژدهاکش است که  پهلوانان ای است (قس رستگار فسایی ، ۱۳۶۵ ش ، ص ۱۵۶ـ ۱۵۹). سپردن پرچم رستم به او (ثعالبی ، ج ۱، ص ۴۱۴)؛ دخالت عوامل جادویی در جنگ وی با ساوه شاه ؛ خواب او به تلقین مرد جادو (رجوع کنید به محجوب ، ۱۳۶۹ ش ، ص ۲۵۳ـ ۲۵۵، ۲۶۰)؛ دیدار او با بانوی اسرارآمیز باغ جادو همه نشان از آن دارد که وی از مرز تاریخ گذشته و سیمایی حماسی یافته است (رجوع کنید به اسلامی ندوشن ، ص ۳۹۱، ۴۰۶ـ ۴۰۸). گفته اند که تضاد میان مشروعیت (بودن خسرو از خاندان شاهی ) و صلاحیت (دلاوری و کیاست بهرام چوبین ) هستة اصلی مصیبت نامة بهرام چوبین است (خالقی مطلق ، ص ۹۰؛ قس اسلامی ندوشن ، ص ۴۱۶ـ ۴۱۸).
گذشته از سرگذشت پیوستة وی در شاهنامه ، عناصری از داستان نیز پشتوانة تلمیحات شعر و ادب بوده است (برای نمونه رجوع کنید به خاقانی ، ۱۳۶۲ ش ، ص ۲۸۱؛ نظامی ، ۱۳۳۳ ش ، ص ۱۶۵، ۱۸۵؛ سلیم تهرانی ، ص ۱۶۵؛ نیز رجوع کنید به شمیسا، ذیل مادّه ).
دلاوریها و مهارت وی در سپاهیگری در اندیشة ایرانیان چنان نفوذ کرده بود که تنها داستان پهلوانیهای رستم از آن بالاتر محسوب می شد (عمادی ، ص ۴۱۲). ادعای سامانیان در رسیدن نسبشان به او برای کسب مشروعیت در  (ریاحی ، ص ۳۸، ۴۳؛ صفا، ۱۳۷۲ ش ، ج ۱، ص ۲۰۴)، از همین روست . همچنین در روایات  ایران ، بهرام چوبین حامی آنان محسوب شده است (کریستن سن ، ص ۴۶۶).
در متون تاریخی و ادبی پس از اسلام نیز از افراد دیگری ، چون چند تن از پادشاهان ساسانی (رجوع کنید به ابن بلخی ، ص ۲۰ـ۲۲؛ ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۱۸ـ۳۲۴؛ فردوسی ، ج ۷، ص ۲۰۶ـ۲۱۳؛
طبری ، ج ۲، ص ۵۳، ۶۲؛ گردیزی ، ص ۶۹؛ دینوری ، ص ۷۸) و نیز بهرام ، پسر شاه  ، داستان «بهرام و گلندام » ( بهرام و گلندام ، ص ۲)، سخن رفته است (برای دیگر بهرامها رجوع کنید به صفا، ۱۳۵۲ ش ، ص ۷۹، ۸۳؛ ثعالبی ، ج ۱، ص ۴۱۱؛ منزوی ، ج ۴، ص ۲۶۷۱ـ۲۶۷۲؛ رستگار فسایی ، ۱۳۶۹ ش ، ذیل مادّه ).
۳) در  و  . داستان بهرام گور نه فقط در ادبیات بلکه در  و  نیز دستمایة  آثاری شده است . سده های پی درپی ، مُهرها و ظرفها و قالیها و گونه هایی از بافته های ایرانی ، چهره و صحنه هایی از داستان زندگی او را به  کشیده اند (کریستن سن ، ص ۲۹۹ـ۳۰۰؛ زمانی ، ص ۱۶۸ـ۱۶۹، ۱۷۷ـ ۱۷۸). از شایعترین  ها، صحنة شکار بهرام سوار بر شتر و همراه با کنیز چنگ نوازش ، آزاده ، است (ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۵۱؛ پوپ ، ج ۴، ص ۱۵۶۳، ۱۶۰۲، ج ۶، ص ۲۴۸۴؛ تیتلی ، ص ۱۸ و جاهای دیگر). ظاهراً این از دیوار  بهرام گرفته شده (پوپ ، ج ۲، ص ۸۹۰) و تا دورة صفویان تغییرناپذیر باقی مانده است (همان ، ج ۲، ص ۷۲۵ـ۷۲۶) جز در دورة  هرات (همان ، ج ۶، ص ۲۶۵۴؛ بینیون و دیگران ، ص ۱۱۷). در این صحنه ، آزاده قربانی خشم بهرام شده است و  را بیانگر نمادین مردانه ای دانسته اند که نابودکنندة  خود است و در نمادگرایی ستاره شناختی ، نشانة محو نور زهره ، ستارة چنگ نواز فلک ، به هنگام برآمدن صبح و  یا مهر است که با بهرام ملازمت دارد (پوپ ، ج ۲، ص ۷۲۸، ۸۹۰). جز این ،  هایی از دیگر صحنه ها و ماجراهای زندگی بهرام در دست است ، از جمله نبرد با شیران (همان ، ج ۲، ص ۷۲۱، ۷۳۰، ج ۴، ص ۲۵۵۷، ج ۶، ص ۲۷۴۱؛ بینیون و دیگران ، ص ۱۷۰، تیتلی ، همانجاها)؛ گفت و شنود با شاهدختهای هفت گنبد؛ ملاقات با براهام (تیتلی ، ص ۵۱، ۱۳۵)؛ بهرام همراه سپینود در بازگشت از ؛ آزادة گاو بر دوش (پوپ ، ج ۲، ص ۷۳۰، ج ۴، ص ۱۶۲۹، ج ۶، ص ۲۶۵۴) و سرانجام ساختن  خورنق (نظامی ، هفت پیکر ، ص ۶۱)، همه از مجالس مورد علاقة نقاشان و حکاکان بوده است . نگارگریهای نسخ هفت پیکر ، منشأ  ای از نگاره های از بهرام گور شده است (پوپ ، ج ۳، ص ۱۳۷۹، ج ۵، ص ۱۸۵۷، ۱۸۹۶ـ۱۸۹۷). این نگاره ها که در مراکز  همچون موزة متروپولیتن ، کاخ گلستان و کتابخانة مدرسة سپهسالار (مدرسة عالی شهید مطهری ) نگاهداری می شود اثر نگارگران بنامی چون بهزاد، آقامیرک و زمان است (همانجاها). بهرام گور و صحنه هایی از زندگی او از طریق این آثار و کتابهای عامیانه تری چون هفت پیکر منثور و بهرام و گلندام به نقاشیهای قهوه خانه ای و عامه پسند راه یافته است (کلانتری ، ص ۴؛ بلوکباشی ، ص ۱۱۵؛ سیف ، ص ۱۶۳، ۱۶۵) و گرچه عدم توازن و تناسب اجزا در این آثار اعتراض بهار را برانگیخته (ج ۲، ص ۳۴۱ـ۳۴۲) اما به هر حال اقبال عمومی را به این شخصیت نشان می دهد.
شخصیت بهرام گودرز نیز به نقاشیهای قهوه خانه ای راه یافته است (کلانتری ، ص ۱۱؛ تیتلی ، فهرست ، ص ۲۱۶). حضور بهرام چوبین در نگاره ها کمتر است (برای نمونه رجوع کنید به بینیون و دیگران ، ص ۱۲۰، ۱۸۲، ۱۹۴).
بهرام گور در تاریخ  نیز چهره ای شاخص است . آورده اند که وی در روزگار اقامت در حیره ، موسیقی را از اعراب آموخته بود (پوپ ، ج ۶، ص ۲۷۸۶). دعوت او از هزاران لولی و رامشگر (زُت ) از هند به ایران (همانجا؛ ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۶۴) و ارتقای طبقة نوازندگان در مراتب اجتماعی (مسعودی ، ج ۱، ص ۲۸۷) نشان علاقة او به موسیقی بوده است . در تاریخ جهانی موسیقی نیز رد و نشان بهرام گور، غیرمستقیم به چشم می خورد. اپرای توراندخت از جیاکو پوچینی (۱۸۵۸ـ۱۹۲۴) ملهم از داستانی است که شاهدخت اسلاو (در هفت پیکر : روس )، روز سه شنبه در گنبد سرخ ، برای بهرام حکایت می کند (رجوع کنید به چلکوفسکی ، ص ۷۱۵ـ۷۲۱).
منابع : ابن بلخی ،  نامه ، چاپ گی لسترنج و رینولد آلن نیکلسون ، لندن ۱۹۲۱، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش ؛ ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ ناهدعباس عثمان ، دوحه ۱۹۸۵؛ محمدبن احمد ابوریحان بیرونی ، آثار الباقیة عن القرون الخالیة ، چاپ زاخاو، لایپزیگ ۱۹۲۳؛ اثیر اخسیکتی ، دیوان ، چاپ رکن الدین همایونفرخ ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛ مهدی اخوان ثالث ، ارغنون ، تهران ۱۳۶۱ ش ، همو،  ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛  علی اسلامی ندوشن ، زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه ، تهران ۱۳۴۸ ش ؛ علی بن  انوری ، دیوان ، ج ۱، چاپ تقی مدرس رضوی ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛ محمدبن  بلعمی ، تاریخ بلعمی : تکمله و ترجمة تاریخ طبری ، به تصحیح محمدتقی بهار، چاپ  پروین گنابادی ، تهران ۱۳۵۳ ش ؛ علی بلوکباشی ، قهوه خانه های ایران ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛  تقی بهار، بهار و ادب فارسی ، چاپ  گلبن ، تهران ۱۳۵۱ ش ؛ بهرام و گلندام ، متن کردی و ترجمة فارسی ، ضبط و ترجمه و توضیح از قادر فتاحی قاضی ، تبریز ۱۳۴۷ ش ؛ لورنس بینیون ، ج . و. س . ویلکینسون ، و بازیل گری ، سیر تاریخ نقاشی ایرانی ، ترجمة  ایرانمنش ، تهران ۱۳۶۷ ش ؛ ابراهیم بن  بیهقی ، المحاسن و المساوی ، چاپ  ابوالفضل ابراهیم ، قاهره ] تاریخ مقدمه ۱۳۸۰/۱۹۶۱ [ ؛ تاریخ سیستان ، چاپ محمدتقی بهار، تهران ] تاریخ مقدمه ۱۳۱۴ ش [ ؛ احمد تفضلی ، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام ، چاپ ژالة آموزگار، تهران ۱۳۷۶ ش ؛ مرتضی ثاقب فر، «سوگنامة فرود»، جهان نو ، سال ۲۶ ( ۱۳۴۹ـ بهار۱۳۵۰)؛ عبدالملک بن ثعالبی ، تاریخ ثعالبی مشهور به غرر  ملوک الفرس و سیرهم ، ج ۱، ترجمة  فضائلی ، تهران ۱۳۶۸ ش ؛ پیتر چلکوفسکی ، «آیا اپرای توراندوت پوچینی بر اساس کوشک سرخ هفت پیکر نظامی است ؟»، مجلة ایران شناسی ، سال ۳، ش ۴ (زمستان ۱۳۷۰)؛ حسن بن حسن غزنوی ، دیوان ، چاپ  تقی مدرس رضوی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛ بدیل بن علی خاقانی ، دیوان ، چاپ ضیاءالدین سجادی ، تهران ۱۳۶۸ ش ؛ همو، منشآت خاقانی ، چاپ روشن ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛ جلال خالقی مطلق ، «عناصر درام در برخی از داستانهای شاهنامه »، در تن پهلوان و روان خردمند ، چاپ شاهرخ مسکوب ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛ محمودبن علی خواجوی کرمانی ، دیوان ، چاپ احمد سهیلی خوانساری ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی ، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی ، تهران ۱۳۶۷ ش ـ ، ذیل «آل میکال » (از سیدعلی آل داود)؛ محمدبن احمد دقیقی ، دیوان ، چاپ محمدجواد شریعت ، تهران ۱۳۶۸ ش ؛ علی اکبر دهخدا، لغتنامه ، زیر نظر  معین ، تهران ۱۳۲۵ـ۱۳۵۹ ش ؛ احمدبن داود دینوری ،  الطوال ، ترجمة محمود مهدوی دامغانی ، تهران ۱۳۶۶ ش ؛ منصور رستگار فسایی ، اژدها در  ایران ، شیراز ۱۳۶۵ ش ؛ همو، فرهنگ نامهای شاهنامه ، تهران ۱۳۶۹ـ۱۳۷۰ ش ؛  امین ریاحی ، فردوسی : زندگی ،  و شعر او ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛ عباس زمانی ، تأثیر  ساسانی در  اسلامی ، تهران ۱۳۵۵ ش ؛ سعدالدین وراوینی ، مرزبان نامه ، چاپ محمد روشن ، تهران ۱۳۶۷ ش ؛ محمد قلی سلیم تهرانی ، دیوان ، چاپ رحیم رضا، تهران ۱۳۴۹ ش ؛ مجدودبن آدم سنایی ، حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة ، چاپ مدرس رضوی ، تهران ۱۳۵۹ ش ؛ هادی سیف ، نقاشی قهوه خانه ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛ سیروس شمیسا، فرهنگ تلمیحات ، تهران ۱۳۷۱ ش ؛ ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران و در قلمرو  فارسی ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛ همو،  سرایی در ایران ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛ محمدبن جریر طبری ، تاریخ الطبری : تاریخ الامم و الملوک ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، بیروت ] ۱۳۸۲ـ۱۳۸۷/۱۹۶۲ـ ۱۹۶۷ [ ؛ طاهربن محمد ظهیر فاریابی ، دیوان ، چاپ هاشم رضی ، تهران ] بی تا. [ ؛ علی بن محمود عماد فقیه ، پنج گنج ، چاپ رکن الدین همایونفرخ ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛ عبدالرحمان عمادی ، «ورهرام روز و بهرام چوبین رازی در   »، فرهنگ ایران زمین ، ج ۲۶، (بهار۱۳۶۵)؛ محمدبن محمد عوفی ، لباب الالباب ، چاپ ادوارد براون و محمد قزوینی ، لیدن ۱۹۰۳ـ۱۹۰۶؛ ابوالقاسم فردوسی ، شاهنامة فردوسی ، متن انتقادی ، مسکو ۱۹۶۳ـ۱۹۷۱؛ حسین فریار، ] دربارة [ «زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه »، راهنمای  ، سال ۱۲، ش ۹و۱۰ (آذر و دی ۱۳۴۸)؛ مهدی قریب ، بازخوانی شاهنامه : تأملی در زمان و اندیشة فردوسی ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛ آرتور امانوئل کریستن سن ، ایران در زمان  ، ترجمة رشید یاسمی ، تهران ۱۳۵۱ ش ؛ منوچهر کلانتری ، «رزم و بزم شاهنامه در پرده های بازاری ' قهوه خانه ای ، »،  و  ، سال ۱۲، ش ۱۳۴ (آذر ۱۳۵۲)؛ عبدالحی بن ضحاک گردیزی ، تاریخ گردیزی ، چاپ عبدالحی حبیبی ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛ مجلة ایران شناسی ، سال ۳، ش ۴ (زمستان ۱۳۷۰)؛ مجمل التواریخ و القصص ، چاپ محمدتقی بهار، تهران ۱۳۱۸ ش ؛ محمد جعفر محجوب ، «داستان عوامانة هفت پیکر بهرام گور»، مجلة ایران شناسی ، سال ۳، ش ۴ (زمستان ۱۳۷۰)؛ همو، «شاهنامه و فرهنگ عامه »، مجلة ایران شناسی ، سال ۲، ش ۲ (تابستان ۱۳۶۹)؛ مسعود سعد سلمان ، دیوان ، چاپ رشید یاسمی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛ علی بن حسین مسعودی ، مروج الذّهب و معادن الجوهر ، چاپ شارل پلاّ ، بیروت ۱۹۶۵ـ۱۹۷۹؛ احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش ؛ هرمز میلانیان ، «بینش  و اخلاقی فردوسی »، در تن پهلوان و روان خردمند ، چاپ شاهرخ مسکوب ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛ ناصر خسرو، سفرنامة ناصرخسرو ، چاپ نادر وزین پور، تهران ۱۳۶۷ ش ؛ حسن بن علی  الملک ، سیرالملوک ( سیاستنامه )، چاپ هیوبرت دارک ، تهران ۱۳۵۵ ش ؛ الیاس بن یوسف نظامی ، خسرو و شیرین ، چاپ وحید دستگردی ، تهران ۱۳۳۳ ش ؛ همو، هفت پیکر ، چاپ وحید دستگردی ، تهران ] بی تا. [ ؛ تئودور نولدکه ، تاریخ ایرانیان و ع