söndag 21 oktober 2012

زمانی که کوروش ایرانزمین را متحد ساخت، ضرب سکه در جهان باستانی وضعیتی پراکنده و ابتدایی داشت. دربارهایی که از ذخایر فلز قیمتی برخوردار بودند، با سیمها و سکههایی که وزن و ترکیبش مدام تغییر میکرد در شهرهای متفاوت مستقر بودند. ترابری کالاها به قدری دشوار و مرزهای میان دولتهای همسایه چندان ناآرام بود که تجارت را به امری منطقهای تبدیل کرده بود و به همین دلیل پول جز در میان طبقهی اشراف و به ویژه ارتباط حاکمان محلی و شاه کاربردی نداشت. برخی از بزرگترین دولتهای آن دوران همچنان از نظامی پایاپای برای تبادل استفاده میکردند. چنان که در میانرودان - که احتمالاً کهنترین مرکز ضرب سکه در این معنای ابتدایی بود - هیچ نظام استاندهای برای پول وجود نداشت[2] و مصریان هم اصولاً پول را نمیشناختند و فلز قیمتی تنها برای اندرکنش فرعون با شاهان دیگر کاربرد داشت و نه در میان مردم. مهمتر از همه این که کیفیت این پول فلزی و نسبت آمیختگی فلزهای متفاوت در آن قاعدهای نداشت و در دامنهی بزرگی نوسان میکرد.
برخی از تاریخنویسان به پیروی از هرودوت[3] فرض کردهاند که مرجع نظام پولی جهان باستان در این هنگام لودیه بوده است و حتا سکهی طلای ضربشده توسط کرزوس را شکلِ اجدادی دریک دانستهاند. اما این برداشت نادرست است. ثروت افسانهای شاهان لودیه، که در منابع یونانی بارها مورد تأکید واقع شده، جز در روایتهای یونانی وجود ندارد و توسط شواهد باستانشناختی تأیید نمیشود. در واقع لودیه در میان چهار دولتِ دوران کوروش کوچکترین واحد سیاسی بوده و از نظر منابع فلزی و مراکز تجاری و اعتبار خزانهها هم وضعیتی عقبماندهتر از ماد و بابل و مصر داشته است. آوازهی ثروتمند بودنِ این دولت بیشتر از آنجا برخاسته که یونانیانی فقیر در حاشیهی این دولت میزیستند و در چشم ایشان مردم لودیه و به ویژه واپسین شاهشان - کرزوس که از کوروش شکست خورد - بسیار توانگر و پولدار مینمودهاند. این در حالی است که سکههای بازمانده از کرزوس اصولاً طلای خالص نیست و آمیختهای ناهمگن و پرنوسان از زر و سیم است. عیار طلای این سکهها بسیار پایین است و میان 60-40 درصد نوسان میکند. تنها شباهت این سکهها – که الکتروم خوانده میشدند - و دریک در آن است که وزنشان نزدیک به هم بوده است. هر الکتروم حدود هشت گرم وزن داشته است. ضرب سکههای ساردی در حدود 620 پ.م. آغاز شد و در فاصلهی 545-560 پ.م. به تفکیک سکههای زر و سیم در عصر زمامداری کروزس انجامید[4].
در واقع، سیستم پولی بازمانده از دولت لودیه در ابتدای دوران هخامنشی به همراه بازماندهی سیستم پولی بابل و ماد یکی از چند نظامی بود که در نیمهی غربی ایرانزمین و آناتولی رواج داشت و نمیتوان تا پیش از ظهور دریک آن را استاندهای فراگیر در کل شاهنشاهی هخامنشی دانست. ناگفته نماند که بررسی آلیاژ و ترکیب و ساختار ضرب سکه در سالهای اخیر نشان داده که بخش مهمی از سکههای دارای نماد شیر که به کرزوس و دولت لودیه منسوب میشد، اصولاً در دوران هخامنشی ضرب شده است. مثلاً شکی نداریم که سکههای یادشده پیش از استانده شدن پول و پیدایش دریک و سیگلوس تا دوران داریوش توسط هخامنشیان ضرب میشدهاند[5]. ناگفته نماند که نقش روی این سکههای به اصطلاح لودیایی هم شیرِ گاوکش است که نمادی مهرپرستانه است و یکی از نشانهای رسمی هخامنشیان بوده است. این دو حقیقت که زمان ضرب سکههای موسوم به لودیایی در دوران هخامنشی قرار میگیرد، و نقش آن هم ایرانی است، اخیراً برخی از متخصصان سکهشناس را به این نتیجه رسانده که آنها را اصولاً هخامنشی بدانند و انتسابشان به کروزس را روایتی اساطیری و نامستند فرض کنند[6].
کوروش به سرعت پس از فتح بابل و یکپارچه کردن ایرانزمین سیاست پولی جدیدی را در سراسر قلمرویش اجرا کرد که نمودِ آن را در استانده شدن وزن سکههای لودیایی و تأسیس یک ضرابخانه در شهر تئوس میبینیم. در میان سالهای 530-540 پ.م. استاترهای نقرهای در این شهر ضرب میشدند که از نظر وزن و خلوص با شکلِ رایج در ضرابخانههای قدیمی شهر میلتوس و سارد تفاوت داشتند و نشانهی تغییر سیاست پولی در قلمرو کوروش هستند[7]. این سیاست در زمان کمبوجیه نیز بیتغییر باقی ماند و دولتشهرهای یونانی خارج از قلمرو هخامنشی را نیز زیر سلطهی اقتصادی خود گرفت. مثلاً میدانیم که پلوکراتس، که در فاصلهی 533 تا 520 پ.م. بر ساموس فرمانروایی میکرد، حتا در آن هنگام که متحد سیاسی فرعون مصر محسوب میشد از نظر اقتصادی و تجاری سخت به سارد و نظم هخامنشی وابسته بوده است[8].
در این زمینهی تاریخی بود که داریوش نوآوری اقتصادی مهمش را به انجام رساند. او یک سکهی نقرهی مادی و یک سکهی طلای پارسی را مبنا گرفت و واحدهای خردتر پول را بر مبنای آن سامان داد. او «سیگلوی» را که پول نقرهی ماد بود[9] برگرفت و آن را به پول رایج در دست مردم تبدیل کرد. سیگلوی همان است که در بابل با نام «شِکِل» شهرت یافت. هر شکل 6/5 گرم وزن داشت و 90 درصد وزن آن نقرهی خالص بود. سکهی زرینِ برگزیدهی داریوش، احتمالاً، پیش از به قدرت رسیدن وی در دربارهای پارسی ایلام رواج داشته است. با وجود این، داریوش بود که آن را استانده کرد و قالبی عمومی برایش تعریف کرد. او این سکهی طلای استانده را دَریک نامید. اسمِ این سکه، بر خلاف باور عامیانه که از گزارشی یونانی سرچشمه گرفته[10]، به نام داریوش ربطی ندارد، بلکه همان کلمهی زر فارسی است که در پارسی باستان به صورت دَرَنیَه/ زَرَنیَه وجود داشته است[11]. هر دریک 4/8 گرم وزن داشت و تقریباً از طلای خالص ساخته شده بود.

پشت و روی سکهی زر کرزوس و نقش شیر گاوکش بر سکهی کروزسی دروغین
در سال 1312 ه. خ. در پی کاخ آپادانا مجموعهای از این «سکههای لودیایی» پیدا شد که به همراه لوح تأسیس بنا در زمین دفن شده بودند. بنابراین در زمان تأسیس این بنا (بین 510-519 پ.م) هنوز دریک رواج نداشته است. پژوهشهای بعدی در این زمینه به این نتیجهی کلی انجامید که داریوش، احتمالاً، در اواخر سال 515 پ.م. یا ابتدای 514 پ.م. ضرابخانهی مرکزی دولت خود را راهاندازی کرده و سیگلوی و دریک را در حجمی بالا در سراسر شاهنشاهی به جریان انداخته است[12]. تاریخهای دیرتری نیز برای آغاز این کار پیشنهاد شده که جدیدترینش به مایکل ویکرز تعلق دارد که میگوید دریک پس از 490 پ.م. ضرب شده است[13]. اما این برداشت با انتشار لوحی از مجموعهی تختجمشید از سال 500 پ.م. که به دریک اشاره میکند، بیاعتبار شده است[14].
نام دریک در نهایت همچون نامی عمومی برای پول در جهان باستان رواج یافت و این قاعده تا امروز دوام آورده است. چنان که واحد پول هنوز در یونان دراخما و در کشورهای عربی درهم است که هر دو از دریک مشتق شدهاند. در جهان باستان حتا سابقهی دریک را به زمانهای گذشتهتر منسوب میکردند و سابقهاش را به شاهانی اساطیری میرساندند. مثلاً کسنوفانس نوشته - و نادرستیاش روشن است[15]- که این سکه در دوران کوروش بزرگ ابداع شد، و تورات آن را به عصر داوود مربوط دانسته است[16].
تأسیس این نظام پولی در جهانی که تقریباً تمام تبادل اقتصادیاش به شکل تهاتری و غیرپولی انجام میشد، کاری بسیار نوآورانه بود و تا یک قرن بعد چندان فراگیر شد که حتا در دولتشهری دورافتاده مانند آتن هم رواج یافت. در واقع کهنترین سند غربی که از نام دریک در دست داریم به خزانهی پارتنون آتن مربوط میشود و به سال 428-429 پ.م. مربوط است[17].
گردآوری : دکتر شاهین سپنتا
نویسنده : انی کاظمی
بهرام (۱) ، نام ایزدی در دین زردشتی ، ستاره ای در فلک پنجم (رجوع کنید به مریخ * ) و نام چند تن از پهلوانان و سرداران و شاهان .
۱) پیش از اسلام . واژة بهرام در اصل به معنای «در هم شکنندة مقاومت » است ، و در گزارش پهلوی اوستا به «پیروزگر» برگردانده شده ، ولی صورت فارسی باستان آن دیده نشدهاست . «ورهران / ورهرام / وهرام » در فارسی میانه ، به صورت نام خاص مردان کاربرد فراوان دارد. بهرام جوهر اولیة پیروزی و یکی
از چهره های بزرگ در ایزدکدة زردشتی است . بهرام ، ایزد بزرگ جنگ ، در برگیرندة عناصر بسیاری از روزگار پیش از زردشتی است و آشکارا به دوره ای هند و اروپایی تعلق دارد (تیمه ، ص ۳۱۲ـ۳۱۴).
در اوستا ، ورثرغنه (بهرام ) تمام ویژگیهای یک ایزد باستانی جنگ را داراست ؛ نیرویی که بر هر مقاومتی غلبه می کند و به همین سبب با «وِنئینتی اوپَرتات » (برتری پیروزمندانه ) یکجا ستوده شده است (یشت ۱۴، بند ۶۴). او همواره در جنگ با دشمنان خود، مردمان و دیوان ، جادوان و پریان ، کَویها و کَرَپانها است ( یشت ۱۴، بندهای ۴و ۶۲). بهرام یشت (یشت چهاردهم اوستا) از این ایزد تصویری جامع و زنده ارائه می کند و ده نوع تناسخ از ورثرغنه را در شکل حیوان و انسان برمی شمارد ( یشت ۱۴، بندهای ۲ـ ۵، ۹، ۱۱ـ۱۳، ۱۷، ۱۹ـ۲۱، ۲۳، ۲۵، ۲۷)؛ سپس استعدادها و تواناییهایی که ورثرغنه به زردشت ارزانی داشته ، از جمله پیروزی در اندیشه ، گفتار و کردار را برمی شمارد. در تصورات عامیانه تر، بهرام با عناصر و اعمال جادویی همراه است (گایگر، ص ۶۶ به بعد؛ لومل ، ۱۹۲۷، ص ۱۳۴ـ۱۳۵؛ بنونیست و رنو، ص ۳۰ـ۳۱).
گر چه نیروی اعطایی ایزد بهرام به آریاییها به حدی است که آنان تمام دشمنان خود را ناتوان می کنند، قدرت بهرام به جنگ و خونریزی و پیروزی نظامی محدود نیست بلکه صفات و ویژگیهایی چون مردانگی ، توانایی جنسی و سلامت و تمامیت جسمی نیز دارد که سیمای وی را پیچیده تر می کند.
گر چه نیروی اعطایی ایزد بهرام به آریاییها به حدی است که آنان تمام دشمنان خود را ناتوان می کنند، قدرت بهرام به جنگ و خونریزی و پیروزی نظامی محدود نیست بلکه صفات و ویژگیهایی چون مردانگی ، توانایی جنسی و سلامت و تمامیت جسمی نیز دارد که سیمای وی را پیچیده تر می کند.
در دورة بعد، بهرام بویژه به عنوان ایزد حامی مسافران (بویس ، ۱۹۷۵، ج ۱، ص ۶۲ و پانویس ۲۶۷) ستایش می شود. معادل وِدایی «ورثرغنه »، «ورترَهان » است که یکی از ویژگیهای او کشتن اژدها، «ورتره »، بوده است . ظاهراً این اسطورة ورثرغنة کشندة اژدها در «وهگن » ارمنی در ایران به جا مانده است .
صفت ورثرغنه احتمالاً لقب آتش نیز بوده است . «ورثرغنه آتر» (آتش پیروزمند) به احتمال بسیار نیای آدوروَرَهران کتیبه های کردیر (قرن سوم میلادی ) و آتش بهرام دورة ساسانی است .
در دورة سلوکیان و اشکانیان ، و به عبارت دیگر زیر نفوذ یونانی مآبی (هلنیسم )، ورثرغنه به آرِس و هِراکِلس ترجمه و تعبیر شد و به صورت یکی دانسته شدن بهرام و آرس در نجوم نیز بازتاب یافت . در متون پهلوی ، سیارة مارس (مریخ )، وهرام نامیده می شد (برای قطعة مناسبی از بندهش رجوع کنید به مکنزی ، ص ۵۱۳).
ورثرغنه ، از اختصاصات جهان ایرانی ، در ارمنستان که کاملاً زیر تأثیر ایران دورة اشکانی بود، ] با نام وَهگَن [ با هراکلس یکی شد (هوبشمان ، ص ۷۵ـ۷۸، ۵۰۸ به بعد). در شرق دنیایایرانی ، ورثرغنه در شکل «اُرلانگو» (ماریک ، ص ۴۲۶) و در میان ایزدانی که بر سکه های کوشانی نامشان نقش بسته ظاهر شده است . معادل او در ایزدکدة سغدی ، «وشغن » است (هنینگ ، ص ۲۵۲).
در متون پهلوی و فارسی میانه ، ورهرام در سه روز نخست پس از مرگ تا چهارمین سپیده دم ،روح را در سفر به جهان مینوی همراهی و راهنمایی می کند ( مینوگ خرد ، قسمت ۲). پیوند او با مهر، رَشن و سروش انعکاسی از مفاهیم مربوط به او در اوستاست (قس گرشویچ ، ص ۱۹۳ به بعد).
بهرام در جوامع زردشتی همواره بسیار محبوب بوده است و حتی بعد از دورة ساسانی ، موقعیت برجستة خود را مرهون پیوند با آدور ورهران یا آتش بهرام است ، و نیز نقش خود را به عنوان حامی مسافران و در راه ماندگان حفظ کرده است (بویس ، ۱۹۷۹، ص ۲۱۸ـ۲۸۹).
منابع :
ـ. Benveniste and L. Renou, Vr ¤tra et Vr ¤ q ragna. ـtude de mythologie indo-iranienne , Paris 1934; M. Boyce, A history of Zoroastrianism , HO I, VIII, 1/2, 2A, Leiden and Cologne 1975-; idem, Zoroastrians . Their religious beliefs and practices , London 1979; J. Duchesne- Guillemin, Zoroastre. ـtude critique avec une traduction commentإe des Gہthہ , Paris 1948, 43-46; B. Geiger, Die Am ىa Sp ntas. Ihr Wesen und ihre ursprدngliche Bedeutung , Vienna 1916; I. Gershevitch, The Avestan hymn to Mithra , Cambridge 1959; L. Gray, Foundations of the Iranian religions , Bombay 1930, 117-119; W. B. Henning, "A Sogdian god", BSOAS , 28 (1965); H. Hدbschmann, Armenische Grammatik. Erster Teil:armenische Etymologe , Leipzig 1897; H. Lommel, Der arische Kriegsgott , Frankfurt 1939; idem, Die Yجىt's des Awesta , Gخttingen 1927; D. N. MacKenzie, "Zoroastrian astrology in the Bundahiىn", BSOAS , 27 (1964); A. Maricq. "La grande inscription de Kaniska et l'إtإo-tokharien, I'ancienne langue de la Bactriane", JA , 246 (1958); P. Thieme, "The `Aryan' gods of the Mitanni treaties", JAOS , 80 (1960).
/ نولی ، تلخیص از ( ایرانیکا )/
۲) در ادبیات فارسی .
الف ) ستارة بهرام . در ادبیات فارسی ، ستاره ای از ستارگان هفتگانه و نماد جنگ و خونریزی است . جایگاه بهرام را آسمان پنجم دانسته (عمادی ، ص ۴۱۷) و اقلیم سوم را به او نسبت داده اند (دهخدا، ذیل مادّه ). این موقعیت نجومی ، بی گمان ، از هنگامی است که فرهنگایرانی زیر نفوذ فرهنگهای یونانی و بابلی قرار گرفت و ورهرام با آرس یونانی ، مارس رومی و نِرگال بابلی یکی دانسته شد ( ایرانیکا، ذیل مادّه ). در این مفهوم بهرام ، اغلب در نظم فارسی ، در کنار دیگر سیارات از قبیل کیوان و برجیس (برای رعایت تناسب الفاظ ) به کار رفته است (برای نمونه رجوع کنید به دقیقی ، ص ۱۰۴؛ خاقانی ، ۱۳۶۸ ش ، ص ۴۵۵؛ مسعود سعد سلمان ، ص ۳۷۳؛ اثیر اخسیکتی ، ص ۲۶۲، ۳۶۸)؛ و همچنین مظهر خونریزی ، خشم و سطوت و خودکامگی است (برای نمونه رجوع کنید به دقیقی ، ص ۱۰۷؛ ظهیرالدین فاریابی ، ص ۵۲، ۹۸؛ اثیر اخسیکتی ، ص ۱۷۰، ۱۸۵؛ سنایی ، ص ۶۹۹). در معنای اخیر از آن با ترکیبات کنایی ، مانند «تُرک زمام کش » (انوری ، ج ۱، ص ۳۶۹)، «شحنة میدان پنجم » (حسن غزنوی ، ص ۲۱)، «ناظم فلک » (انوری ، ج ۱، ص ۸)، «ترک خنجرکش » (خواجوی کرمانی ، ص ۱۶۸) یادشده و استعارة او با ملازمات و علایقی که عمدتاً جنگ افزارند، همراه است (مسعود سعد سلمان ، ص ۲۸۹، ۳۲۴ـ۳۲۵، ۴۲۹؛ اثیر اخسیکتی ، ص ۴۲۳؛ عماد فقیه ، ص ۲۰۹). اشاره به خونریزی بهرام ، در ادبیات عصر حاضر نیز دیده می شود (اخوان ثالث ، ۱۳۶۱ ش ، ص ۱۰۵، ۱۱۸؛ همو، ۱۳۶۲ ش ، ص ۱۴۴).
در گاهشماری قدیم ایرانیان ، بهرام نام روز بیستم ماه (مسعودی ، ج ۲، ص ۳۴۴) و ایزد روز سه شنبه است (عمادی ، ص ـ۴۱۹). بهرام با رنگ سرخ و آهن نیز ملازمت دارد که از نقش وی در ایزدکدة زردشتی مایه می گیرد (رجوع کنید به ایرانیکا ، همانجا). آمیزه ای از دو مفهوم روز سه شنبه و رنگ سرخ ، که بهرام نماد آنها شمرده شده ، در هفت پیکر ، داستان «گنبد سرخ شاهزادة روس »، منعکس است (رجوع کنید به ادامة مقاله ؛ نیز مریخ * ).
ب ) پادشاهان و پهلوانان .
بهرام گودرز . از پهلوانان روزگار کیکاووس و کیخسرو است که به سبب نرمخویی و بردباری و وفاداری ، از محبوبترین چهره های شاهنامه به شمار می رود. او از خاندان گودرزیان است که شاهزادگان اشکانی بوده اند (صفا، ۱۳۵۲ ش ، ص ۵۷۵). بهرام و برادرانش بیژن * و گیوورهام ، پسران نامدار گودرز، از میان ۷۸ فرزند او و نوادة کشواد زرّین کلاه ظاهراً از نسل کاوة آهنگرند (همانجا؛ فردوسی ، ج ۲، ص ۷۸؛ رستگار فسایی ، ۱۳۶۹ـ۱۳۷۰ ش ، ج ۲، ذیل «کشواد»، ص ۷۹۰، پانویس ۲).
نخستین اشاره به بهرام در شاهنامه آنجاست که از حضور او در مجلس رستم * در نَوَند سخن می رود (فردوسی ، ج ۲، ص ۱۵۷)؛ سپس در ماجراهایی است که به رفتن سیاوش * به توران می انجامد. بهرام در آنجا مشاور و پهلوانی است که سیاوش سپاه خود را به او می سپارد (همان ، ج ۳، ص ۶۸ـ۶۹).
مهمترین و چشمگیرترین حضور بهرامِ گودرز در شاهنامه در «داستان فرود» است که در لشکرکشی بزرگ ایرانیان به توران ، با درفش غُرم نشان شرکت می کند و از سوی طوس ، سپهسالار ایران ، مأمور گفتگو با فرود، فرزند سیاوش و جریره ، می شود تا او را به تسلیم دژ خود فراخواند. گرچه فرود با رهنمود مادر، بهرام را ـ با مغفر سیاوش ـ یار نزدیک پدر می داند، اما از رفتن نزد طوس سرباز می زند. بهرام بیهوده می کوشد تا طوس را از کشتن فرود منصرف سازد (همان ، ج ۴، ص ۴۳ـ ۱۴۸)، اما طوسِ خشمگین ، در پی احساس حقارت ، او را به دنباله روی از رقابت دیرین گودرزیان و نوذریان متهم می کند (رجوع کنید به خالقی مطلق ، ص ۷۴ـ ۷۸). با کشته شدن فرود به دست بیژن ، بهرام با اندوه بسیار، کشتن او را اشتباهی جبران ناپذیر با پیامدهایی ناگوار می داند. در نبردهای کاسه رود، بهرام کبودة تورانی را می کشد (فردوسی ، ج ۴، ص ۷۵)، و پس از مرگ ریونیز، شهزادة ایران ، تاج او را با دلاوری نزد ایرانیان بازمی آورد (همان ، ج ۴، ص ۹۹ـ۱۰۰)؛ اما تازیانة خود را که نامش بر آن نگاشته شده در میدان بر جا می گذارد. بدین سبب ، بازمی گردد و پس از پیکاری دلیرانه ، با سپاه توران ، به دست تژاو کشته می شود (همان ، ج ۴، ص ۱۰۱ـ ۱۰۸).
داستان کوتاه تازیانة بهرام ، از بخشهای زیبا و نیرومند شاهنامه است . تازیانة بهرام با داشتن نام پهلوان بر خود، نماد نام و ننگ ، و درگیری روانی میان نام و ننگ هستة اصلی غمنامة بهرام است (خالقی مطلق ، ص ۹۰؛ قریب ، ص ۱۴۵). دلبستگی بهرام به چیزی بی بها نظیر تازیانه در واقع نشانة غرور و پایبندی او به «شرف » است (میلانیان ، ص ۱۱۷)، ضمن آنکه اندوه سنگین مرگ فاجعه بار فرود به دست یک تن از گودرزیان ، و تلاش بهرام برای بیرون آمدن از زیر بار این گناه ، انگیزة دیگر او در استقبال از خطر مرگ عنوان شده است (ثاقب فر، ص ۲۶). اصرار بهرام در حفظ و بازیابی دوبارة تازیانه (نوعی جنگ افزار) را شاید بتوان نماد یکی از وظایف ایزد بهرام ـ پاسداری از جنگ افزارها ـ دانست .
بهرام گور . پادشاه نامی ساسانی ، بهرام پنجم (حک : ۴۲۰ـ ۴۳۸میلادی ) پسر یزدگرد اول است . زندگی وی سراسر بزم و رزم ، سرور و خوشگذرانی همراه با نیروی جسمی بسیار بود، چنانکه ضرب شمشیر وی را پدیدآورندة دره ها دانسته اند (رجوع کنید به ناصرخسرو، ص ۱۱۶). او نخجیرکاری زبردست (نیبرگ ، ص ۳۷)، شاهی سخاوتمند و محبوب (رجوع کنید به کریستن سن ، ص ۱۴۶، ۲۹۹، ۴۳۱) و مسامحه کار نسبت به رعایا (همان ، ص ۴۳۵، ۴۳۶) است و در ادبیات فارسی و افسانه های مردمی ، دستمایة داستانهای پهلوانی و عاشقانه بوده که از آن جمله است داستان «خره بماه با بهرام گور» (سعدالدین وراوینی ، ص ۳۷ـ۴۳؛ نیز رجوع کنید به صفا، ۱۳۷۲ ش ، ج ۱، ص ۱۷۶) و از این نظر شاید شخصیتی بی نظیر باشد.
روال کم و بیش یکسان داستان زندگی بهرام گور در متون دورة اسلامی ، وجود قصة مستقلی دربارة وی را از دورة ساسانی محتمل می سازد (صفا، ۱۳۵۲ ش ، ص ۹۲)، چنانکه داستان خروج دیلمان بر وی در مجمل التواریخ (ص ۷۰) از مأخذی به نام پیروزنامه نقل می شود و یا اشارة نظامی در هفت پیکر به «سواد بخاری و طبری » به عنوان مأخذ داستان گواه دیگری بر این امر است (رجوع کنید به محجوب ، ۱۳۷۰ ش ، ۶۸۸).
نخستین اشارات به بهرام گور، در متون تاریخی اولیة دورة اسلامی و به اعتبار شخصیت تاریخیاوست . نام و داستان زندگی وی در تاریخ طبری (ج ۲، ص ۶۹ـ۸۱)، اخبارالطوال دینوری (ص ۷۸، ۸۴ـ۸۶)، مروج الذهب مسعودی (ج ۱، ص ۳۰۲ـ۳۰۳)، تاریخ ثعالبی (ج ۱، ص ۳۴۸ـ ۳۵۸)، تاریخگردیزی (ص ۷۴ـ ۷۸) و فارسنامة ابن بلخی (ص ۷۴ـ۸۲) آمده است . برخی از خاندانهای ایرانی که پس از اسلام در پی کسب اعتبار سیاسی بودند، نام وی را به عنوان نیای خود ذکر کرده اند، و این نیز از اسباب ماندگاری و راهیابی نام او به منابع اسلامی بوده است ؛ صفاریان ( تاریخ سیستان ، ص ۲۰۰)، آل بویه (ابوریحان بیرونی ، ص ۳۸؛ مجمل التواریخ ، ص ۳۹۰ـ۳۹۱) و خاندان میکائیلیان در نیشابور (دهخدا، ذیل «آل میکال »؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی ، ذیل «آل میکال ») از آن جمله اند.
معروفترین داستانهای منظوم دربارة بهرام گور، در شاهنامه و هفت پیکر و شمار بسیاری از منظومه های تقلیدی از خمسه آمده است . افزون بر این ، استفادة تلمیحی از شخصیت و عناصری از داستانهای زندگی او در جای جای ادب فارسی به چشم می خورد. انتساب سرودن نخستین شعر فارسی به او نیز نام وی را در تذکره ها و تاریخ ادبیات وارد کرده است (رجوع کنید به ادامة مقاله ).
داستان بهرام گور در بخش تاریخی شاهنامه و شمار بسیار ابیاتی که به سرگذشت او اختصاص یافته ، نشان از علاقة فردوسی به شخصیت او دارد (محجوب ، ۱۳۷۰ ش ، ص ۶۸۹ـ ۶۹۰). پرورش او در یمن ، ماجراهای شکار و یارگزینی او در این سرزمین ، بازگشت نزد پدر و آزردگی او و سفر دوباره به یمن ، ربودن تاج شاهی از میان دوشیر، گنج بخشی ، برخوردش با «لَنبک آبکش » و «براهام جهود»، میگساری ، بزم آرایی و نخجیر مدام او، جنگ با خاقان و پیروزی بر او، سفر به سند و دامادی شنگل ، شاه آن سرزمین ، خواستن رامشگر و لوری برای ایرانیان و سرانجام تاج سپاری او به فرزند و مرگ طبیعی سرفصلهای مهم سرگذشت او در شاهنامه است (ج ۷، ص ۲۶۶ـ۴۵۳) که خطوط اصلی آن ، کم و بیش در منابع دیگر آمده است و تنها مرگ بهرام است که در دیگر مآخذ غیرطبیعی ذکر شده است ، چنانکه در نهایة الارب نویری (ج ۱۵، ص ۱۸۲) و مجمل التواریخ (ص ۷۱) بهرام در پی آهو یا گوری به چاه یا باتلاقی فرو می افتد به طوری که جسدش نیز هرگز پیدا نمی شود (قس نظامی ، هفت پیکر ، ص ۳۵۰ـ۳۵۳).
بهرام گور شخصیت نخست «هفت پیکر»، چهارمین مثنوی خمسة نظامی است . روال داستان همانند داستان شاهنامه است ، با این تفاوت که نوشخواریهای بهرام و بویژه قصة هفت شاهزادة همسر او، محور داستان قرار می گیرد، و همین سنگینی کفة کامجوییهای بهرام از هفت شاهزاده و قصه گویی آنان است که موجب شده است تا داستان به نام مهمترینقسمت آن «هفت پیکر» یا «هفت گنبد» نامیده شود و نه «بهرامنامه ». در این منظومه بهرام با دیدن تصاویر هفت شاهدخت بر دیوار قصر خُوَرنَق به آنان دل می سپارد (ص ۷۷ـ۷۹) و این زمینة اصلی قصه است . قصر هفت گنبد با طرح شیده ، شاگرد سنمار، معمار خورنق ، منزلگاه بهرام و همسران اوست که رنگ گنبدها در آن به ترتیب سیاه ، زرد ، سبز، سرخ ، پیروزه ای ، به رنگ صندل و سپید و هر یک جایگاه یکی از هفت شاهدخت است (ص ۱۴۱ـ۱۴۴، ۱۴۶، ۱۸۲، ۱۹۷، ۲۱۴، ۲۳۵، ۲۶۷، ۲۹۲). بهرام هر یک از روزهای هفته را با پوشیدن لباسی به رنگ همان گنبد، با یکی از شاهدختها می گذراند که با گفتن داستانی او را سرگرم می کنند (ص ۱۴۶ـ۳۱۵). این هفت گنبد نمادی از هفت اقلیم و هفت فلک است و سیر بهرام در این هفت گنبد مفهومی نمادین دارد (رجوع کنید به چلکوفسکی ، ص ۷۱۶). پس از پایان یافتن قصه های هفتگانة شاهزادگان ، سرگذشت بهرام جز در داستان به جزا رساندن وزیر ستمکار، راست روشن ، (نظامی ، هفت پیکر ، ص ۳۲۱ـ۳۴۶؛ نظام الملک ، ص ۳۱ـ۳۹) تاهنگام مرگ اسرارآمیز و ناپیدایی او (ص ۳۵۰ـ۳۵۳)، فراز و فرود قابل توجهی ندارد.
ماجراهای بهرام گور موضوع آثار ادبی مستقل دیگری نیز بوده است . معروفترین آنها عبارت اند از: هشت بهشتِ امیر خسرو دهلوی (صفا، ۱۳۷۲ ش ، ج ۳، ق ۲، ص ۷۸۵)؛ هفت منظرِ عبدالله هاتفی (منزوی ، ج ۴، ص ۳۳۲۴؛ مجلة ایران شناسی ، ص ۸۵۴ـ۸۵۵) و هفت کشورِ فیضی دکنی (منزوی ، همانجا). هفت پیکر منثور عامیانه نیز، آمیزه ای است از هفت پیکر نظامی و هشت بهشت و روایتهای دیگر هفت پیکر (رجوع کنید به محجوب ، ۱۳۷۰ ش ، ص ۶۹۱ـ۷۰۲).
بهرام گور نه تنها در سیمای قهرمان داستانها بلکه به عنوان پدیدآورنده و خالق در عرصة ادب مطرح است . نوشته های پراکنده ای از دورة پیش از اسلام به او نسبت داده اند؛ از جمله : خطبة کوتاه او هنگام جلوس (نظامی ، هفت پیکر ، ص ۹۹ـ۱۰۰؛ و نیز رجوع کنید به تفضلی ، ص ۲۳۸)؛ خطابه ای در روز بارعام دربارة پدرش (طبری ، ج ۲، ص ۷۱؛ نولدکه ، ص ۱۶۰ـ۱۶۱) و توقیعی از او (تفضلی ، ص ۲۴۱). طبری ، همراه با ستایش شیوایی سخن بهرام ، به نامه ای از وی اشاره کرده است که پس از پیروزی برخاقان نوشته ، در آن با شرح نبردهای خود، به شکرانة پیروزیش ، خراج سه ساله را می بخشد (ج ۲، ص ۷۷). ابن ندیم (ص ۶۲۴) و نیز مسعودی (ج ۱، ص ۳۰۲)، کتابی در آیین تیراندازی که ترجمة عربی آن با نام آئین الرمی وجود داشته ، به بهرام گور و گاه به بهرام چوبین (رجوع کنید به ادامة مقاله ) نسبت داده اند. پرورش بهرام در سرزمینی عربی و آشنایی او با فرهنگ تازی منشأ اخباری در باب توانایی وی در سرودن اشعاری به عربی شده است (ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۵۸؛ مسعودی ، ج ۱، ص ۳۰۳ـ ۳۰۴). در آثار ادبی عرب ، در دورة اولیة اسلامی ، لطایف و سخنان حکمت آمیز بسیاری از بهرام گور نقل شده است (تفضلی ، ص ۲۰۵). اما مهمترین و مشهورترین اشاره به بهرام ، به صورت انتساب نخستین شعر فارسی دری به وزن عروضی به اوست : «منم آن شیر گله ، منم آن پیل یله / نام من بهرام گور و کُنیتم بوجبله »، که در بیشتر تذکره های فارسی با اندک تفاوتهایی آمده است (ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۵۹؛ عوفی ، ج ۱، ص ۱۹ـ۲۰؛ صفا، ۱۳۷۲ ش ، ج ۱، ص ۱۷۳، ۱۷۵، ۱۷۷) و با اینکه عوفی (ج ۱، ص ۱۹) می گوید که خود دیوان بهرام را دیده است ، بیت یادشده کاملاً جعلی به نظر می آید (بهار، ج ۱، ص ۸۹ـ۹۰).
بهرام چوبین . سپهبد شمال (شهربان آذربایجان و ماد) پسر وهرام گشسب از دودمان مهران ، از مردم ری و سردارِ هرمز چهارم (حک :۵۷۹ـ۵۹۰میلادی ) بود که بر وی شورید و در زمان خسروپرویز با توطئة او و خُرّاد برزین به دست قلون کشته شد (فردوسی ، ج ۹، ص ۱۶۳ـ۱۶۴).
سرگذشت بهرام چوبین ظاهراً موضوع داستان تاریخی مستقلی بوده است ، زیرا خداینامگ ، مأخذ اصلی شاهنامه ، منحصر به سرگذشت شاهان بوده و داستان بهرام چوبین باید از منبعی غیر از آن به دست گردآورندگان شاهنامة ابومنصوری و فردوسی رسیده باشد (ریاحی ، ص ۲۸، ۶۰). بعلاوه ، ابن ندیم از کتابی عربی به نام «بهرام شوس » از جبلة بن سالم بن عبدالعزیز یاد کرده است که از اصلی پهلوی و مفقود ترجمه شده بوده است (ص ۶۰۶). مسعودی (ج ۱، ص ۳۱۸) نیز به اثری در شرح کارهای بهرام چوبین اشاره کرده و ابراهیم بیهقی (ج ۱، ص ۲۰۳) متذکر شده است که به دستور خسروپرویز، شرح جنگهای او را با بهرام چوبین نگاشته بوده اند و بنابراین ، نمی توانسته از شائبة غرض خالی باشد (اسلامی ندوشن ، ص ۳۹۶). این داستان که به دور از خیالپردازی نبوده ، به متون پس از اسلام راه یافته است (دینوری ، ص ۱۱۱ـ۱۳۰؛ طبری ، ج ۲، ص ۱۷۴ـ۱۸۱؛ بلعمی ، ج ۲، ص ۱۰۷۷ـ۱۰۸۹؛ ثعالبی ، ج ۱، ص ۴۱۴ـ۴۳۷؛ ابن بلخی ، ص ۹۸ـ۱۰۲؛ گردیزی ، ص ۹۰ـ۹۳).
در شاهنامه داستان بهرام چوبین در حدود چهارهزار بیت را در برمی گیرد (ج ۹، ص ۱۴ـ۷۰، ۱۰۵، ۱۶۸). هرمز او را، که سرداری کشیده بالا و لاغر اندام و بدان سبب ملقب به چوبین است (برای بحث مبسوط دربارة لقب وی رجوع کنید به فریار، ص ۶۱۶ـ ۶۱۷؛ عمادی ، ص ۴۳۴ـ۴۴۰)، با سپاهی از چهل سالگان ، همراه درفش شاهی ، به نبرد با ساوه شاه در دشت مرو می فرستد. بعد از شکست ساوه شاه ، بهرام گنج پرموده ، پسر وی ، را برای هرمز می فرستد. اما آیین گشسب ، دبیر هرمز، چنین می نماید که بهرام اندکی از آن گنج را فرستاده است . هرمز خشمگین ، با فرستادن نامه ای توهین آمیز و دوکدان و جامه ای زنانه ، به کنایه بهرام چوبین را تحقیر می کند. بهرام سپاه را به داوری می خواند و لشکریانش او را به شورش بر ضد هرمز برمی انگیزند. دیدار اسرارآمیز بهرام چوبین با بانویی در کاخ جادو، سردار را دگرگون می کند و او با فرستادن خنجرهایی خمیده هرمز را تهدید به شورش می کند (رجوع کنید به بهرام در موسیقی و نقاشی ، ادامة مقاله ). بهرام چوبین به ری می رود و با زدن سکه به نام خسرو، هرمز را بر پسر بدگمان می کند. در پی قتل هرمز به دست بندویه و بسطام ، بهرام چوبین در تیسفون بر تخت شاهی می نشیند و در نبرد نهروان با شکست خسرو او را وادار به پناه بردن به قیصر روم می کند. بهرام چوبین بار دیگر با خسرو که به یاری قیصر سپاهی فراهم آورده در دشت دوک روبرو می شود و با وجود دلاوری ، در نبرد نهایی ، از برابر خسرو می گریزد و در راه از پیرزنی که به او نان جوین و «نبیدی تیره » در کدو می دهد می شنود که از نژادِ شاهی خسرو شکست خورده است . داستان با شرح دلاوریهای بهرام چوبین در دربار خاقان ادامه می یابد، اما سرانجام با ضربة خنجر ترکی به نام قلون در روز بهرام (سه شنبه )، که به پیشگویی اخترشماران روز مرگ او بوده است ، از پا درمی آید (فردوسی ، ج ۹، ص ۱۶۱ـ۱۶۲). گردویه ، خواهر و همسر بهرام ، سپاه او را به ایران بازمی گرداند و به همسری خسرو درمی آید (ثعالبی ، ج ۱، ص ۴۳۶ـ۴۳۷؛ کریستن سن ، ص ۴۹۷).
داستان بهرام چوبین تنها نقل اطلاعات تاریخی نیست ؛ گرچه بهرام شخصیتی تاریخی است ، با ویژگیهایی به جهان اساطیری پیوند می خورد. او اژدهاکش است که ویژگی پهلوانان اسطورهای است (قس رستگار فسایی ، ۱۳۶۵ ش ، ص ۱۵۶ـ ۱۵۹). سپردن پرچم رستم به او (ثعالبی ، ج ۱، ص ۴۱۴)؛ دخالت عوامل جادویی در جنگ وی با ساوه شاه ؛ خواب او به تلقین مرد جادو (رجوع کنید به محجوب ، ۱۳۶۹ ش ، ص ۲۵۳ـ ۲۵۵، ۲۶۰)؛ دیدار او با بانوی اسرارآمیز باغ جادو همه نشان از آن دارد که وی از مرز تاریخ گذشته و سیمایی حماسی یافته است (رجوع کنید به اسلامی ندوشن ، ص ۳۹۱، ۴۰۶ـ ۴۰۸). گفته اند که تضاد میان مشروعیت (بودن خسرو از خاندان شاهی ) و صلاحیت (دلاوری و کیاست بهرام چوبین ) هستة اصلی مصیبت نامة بهرام چوبین است (خالقی مطلق ، ص ۹۰؛ قس اسلامی ندوشن ، ص ۴۱۶ـ ۴۱۸).
گذشته از سرگذشت پیوستة وی در شاهنامه ، عناصری از داستان نیز پشتوانة تلمیحات شعر و ادب بوده است (برای نمونه رجوع کنید به خاقانی ، ۱۳۶۲ ش ، ص ۲۸۱؛ نظامی ، ۱۳۳۳ ش ، ص ۱۶۵، ۱۸۵؛ سلیم تهرانی ، ص ۱۶۵؛ نیز رجوع کنید به شمیسا، ذیل مادّه ).
دلاوریها و مهارت وی در سپاهیگری در اندیشة ایرانیان چنان نفوذ کرده بود که تنها داستان پهلوانیهای رستم از آن بالاتر محسوب می شد (عمادی ، ص ۴۱۲). ادعای سامانیان در رسیدن نسبشان به او برای کسب مشروعیت در حکومت (ریاحی ، ص ۳۸، ۴۳؛ صفا، ۱۳۷۲ ش ، ج ۱، ص ۲۰۴)، از همین روست . همچنین در روایات یهودیان ایران ، بهرام چوبین حامی آنان محسوب شده است (کریستن سن ، ص ۴۶۶).
در متون تاریخی و ادبی پس از اسلام نیز از افراد دیگری ، چون چند تن از پادشاهان ساسانی (رجوع کنید به ابن بلخی ، ص ۲۰ـ۲۲؛ ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۱۸ـ۳۲۴؛ فردوسی ، ج ۷، ص ۲۰۶ـ۲۱۳؛
طبری ، ج ۲، ص ۵۳، ۶۲؛ گردیزی ، ص ۶۹؛ دینوری ، ص ۷۸) و نیز بهرام ، پسر شاه روم ،قهرمان داستان «بهرام و گلندام » ( بهرام و گلندام ، ص ۲)، سخن رفته است (برای دیگر بهرامها رجوع کنید به صفا، ۱۳۵۲ ش ، ص ۷۹، ۸۳؛ ثعالبی ، ج ۱، ص ۴۱۱؛ منزوی ، ج ۴، ص ۲۶۷۱ـ۲۶۷۲؛ رستگار فسایی ، ۱۳۶۹ ش ، ذیل مادّه ).
۳) در موسیقی و نقاشی . داستان بهرام گور نه فقط در ادبیات بلکه در نقاشی و موسیقی نیز دستمایة آفرینش آثاری شده است . سده های پی درپی ، مُهرها و ظرفها و قالیها و گونه هایی از بافته های ایرانی ، چهره و صحنه هایی از داستان زندگی او را به تصویر کشیده اند (کریستن سن ، ص ۲۹۹ـ۳۰۰؛ زمانی ، ص ۱۶۸ـ۱۶۹، ۱۷۷ـ ۱۷۸). از شایعترین نگاره ها، صحنة شکار بهرام سوار بر شتر و همراه با کنیز چنگ نوازش ، آزاده ، است (ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۵۱؛ پوپ ، ج ۴، ص ۱۵۶۳، ۱۶۰۲، ج ۶، ص ۲۴۸۴؛ تیتلی ، ص ۱۸ و جاهای دیگر). ظاهراً این نگارهاز دیوار کاخ بهرام گرفته شده (پوپ ، ج ۲، ص ۸۹۰) و تا دورة صفویان تغییرناپذیر باقی مانده است (همان ، ج ۲، ص ۷۲۵ـ۷۲۶) جز در دورة مکتب هرات (همان ، ج ۶، ص ۲۶۵۴؛ بینیون و دیگران ، ص ۱۱۷). در این صحنه ، آزاده قربانی خشم بهرام شده است و ماجرا را بیانگر نمادینقدرت مردانه ای دانسته اند که نابودکنندة عشق خود است و در نمادگرایی ستاره شناختی ، نشانة محو نور زهره ، ستارة چنگ نواز فلک ، به هنگام برآمدن صبح و خورشید یا مهر است که با بهرام ملازمت دارد (پوپ ، ج ۲، ص ۷۲۸، ۸۹۰). جز این ، نگاره هایی از دیگر صحنه ها و ماجراهای زندگی بهرام در دست است ، از جمله نبرد با شیران (همان ، ج ۲، ص ۷۲۱، ۷۳۰، ج ۴، ص ۲۵۵۷، ج ۶، ص ۲۷۴۱؛ بینیون و دیگران ، ص ۱۷۰، تیتلی ، همانجاها)؛ گفت و شنود با شاهدختهای هفت گنبد؛ ملاقات با براهام (تیتلی ، ص ۵۱، ۱۳۵)؛ بهرام همراه سپینود در بازگشت از هند؛ آزادة گاو بر دوش (پوپ ، ج ۲، ص ۷۳۰، ج ۴، ص ۱۶۲۹، ج ۶، ص ۲۶۵۴) و سرانجام ساختن قصر خورنق (نظامی ، هفت پیکر ، ص ۶۱)، همه از مجالس مورد علاقة نقاشان و حکاکان بوده است . نگارگریهای نسخ هفت پیکر ، منشأ مجموعه ای از نگاره هایزیبا از بهرام گور شده است (پوپ ، ج ۳، ص ۱۳۷۹، ج ۵، ص ۱۸۵۷، ۱۸۹۶ـ۱۸۹۷). این نگاره ها که در مراکز فرهنگی همچون موزة متروپولیتن ، کاخ گلستان و کتابخانة مدرسة سپهسالار (مدرسة عالی شهید مطهری ) نگاهداری می شود اثر نگارگران بنامی چون بهزاد، آقامیرک ومحمد زمان است (همانجاها). بهرام گور و صحنه هایی از زندگی او از طریق این آثار و کتابهای عامیانه تری چون هفت پیکر منثور و بهرام و گلندام به نقاشیهای قهوه خانه ای و عامه پسند راه یافته است (کلانتری ، ص ۴؛ بلوکباشی ، ص ۱۱۵؛ سیف ، ص ۱۶۳، ۱۶۵) و گرچه عدم توازن و تناسب اجزا در این آثار اعتراض بهار را برانگیخته (ج ۲، ص ۳۴۱ـ۳۴۲) اما به هر حال اقبال عمومی را به این شخصیت نشان می دهد.
شخصیت بهرام گودرز نیز به نقاشیهای قهوه خانه ای راه یافته است (کلانتری ، ص ۱۱؛ تیتلی ، فهرست ، ص ۲۱۶). حضور بهرام چوبین در نگاره ها کمتر است (برای نمونه رجوع کنید به بینیون و دیگران ، ص ۱۲۰، ۱۸۲، ۱۹۴).
بهرام گور در تاریخ موسیقی ایران نیز چهره ای شاخص است . آورده اند که وی در روزگار اقامت در حیره ، موسیقی را از اعراب آموخته بود (پوپ ، ج ۶، ص ۲۷۸۶). دعوت او از هزاران لولی و رامشگر (زُت ) از هند به ایران (همانجا؛ ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۶۴) و ارتقای طبقة نوازندگان درسلسله مراتب اجتماعی (مسعودی ، ج ۱، ص ۲۸۷) نشان علاقة او به موسیقی بوده است . در تاریخ جهانی موسیقی نیز رد و نشان بهرام گور، غیرمستقیم به چشم می خورد. اپرای توراندخت از جیاکو پوچینی (۱۸۵۸ـ۱۹۲۴) ملهم از داستانی است که شاهدخت اسلاو (در هفت پیکر : روس )، روز سه شنبه در گنبد سرخ ، برای بهرام حکایت می کند (رجوع کنید به چلکوفسکی ، ص ۷۱۵ـ۷۲۱).
منابع : ابن بلخی ، فارس نامه ، چاپ گی لسترنج و رینولد آلن نیکلسون ، لندن ۱۹۲۱، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش ؛ ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ ناهدعباس عثمان ، دوحه ۱۹۸۵؛ محمدبن احمد ابوریحان بیرونی ، آثار الباقیة عن القرون الخالیة ، چاپ زاخاو، لایپزیگ ۱۹۲۳؛ اثیر اخسیکتی ، دیوان ، چاپ رکن الدین همایونفرخ ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛ مهدی اخوان ثالث ، ارغنون ، تهران ۱۳۶۱ ش ، همو، زمستان ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛ محمد علی اسلامی ندوشن ، زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه ، تهران ۱۳۴۸ ش ؛ علی بن محمد انوری ، دیوان ، ج ۱، چاپ محمدتقی مدرس رضوی ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛ محمدبن محمد بلعمی ، تاریخ بلعمی : تکمله و ترجمة تاریخ طبری ، به تصحیح محمدتقی بهار، چاپ محمد پروین گنابادی ، تهران ۱۳۵۳ ش ؛ علی بلوکباشی ، قهوه خانه های ایران ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛ محمد تقی بهار، بهار و ادب فارسی ، چاپ محمد گلبن ، تهران ۱۳۵۱ ش ؛ بهرام و گلندام ، متن کردی و ترجمة فارسی ، ضبط و ترجمه و توضیح از قادر فتاحی قاضی ، تبریز ۱۳۴۷ ش ؛ لورنس بینیون ، ج . و. س . ویلکینسون ، و بازیل گری ، سیر تاریخ نقاشی ایرانی ، ترجمة محمد ایرانمنش ، تهران ۱۳۶۷ ش ؛ ابراهیم بن محمد بیهقی ، المحاسن و المساوی ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، قاهره ] تاریخ مقدمه ۱۳۸۰/۱۹۶۱ [ ؛ تاریخ سیستان ، چاپ محمدتقی بهار، تهران ] تاریخ مقدمه ۱۳۱۴ ش [ ؛ احمد تفضلی ، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام ، چاپ ژالة آموزگار، تهران ۱۳۷۶ ش ؛ مرتضی ثاقب فر، «سوگنامة فرود»، جهان نو ، سال ۲۶ (زمستان ۱۳۴۹ـ بهار۱۳۵۰)؛ عبدالملک بن محمدثعالبی ، تاریخ ثعالبی مشهور به غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم ، ج ۱، ترجمة محمد فضائلی ، تهران ۱۳۶۸ ش ؛ پیتر چلکوفسکی ، «آیا اپرای توراندوت پوچینی بر اساس کوشک سرخ هفت پیکر نظامی است ؟»، مجلة ایران شناسی ، سال ۳، ش ۴ (زمستان ۱۳۷۰)؛ حسن بن محمدحسن غزنوی ، دیوان ، چاپ محمد تقی مدرس رضوی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛ بدیل بن علی خاقانی ، دیوان ، چاپ ضیاءالدین سجادی ، تهران ۱۳۶۸ ش ؛ همو، منشآت خاقانی ، چاپمحمد روشن ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛ جلال خالقی مطلق ، «عناصر درام در برخی از داستانهای شاهنامه »، در تن پهلوان و روان خردمند ، چاپ شاهرخ مسکوب ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛ محمودبن علی خواجوی کرمانی ، دیوان ، چاپ احمد سهیلی خوانساری ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی ، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی ، تهران ۱۳۶۷ ش ـ ، ذیل «آل میکال » (از سیدعلی آل داود)؛ محمدبن احمد دقیقی ، دیوان ، چاپ محمدجواد شریعت ، تهران ۱۳۶۸ ش ؛ علی اکبر دهخدا، لغتنامه ، زیر نظر محمد معین ، تهران ۱۳۲۵ـ۱۳۵۹ ش ؛ احمدبن داود دینوری ، اخبار الطوال ، ترجمة محمود مهدوی دامغانی ، تهران ۱۳۶۶ ش ؛ منصور رستگار فسایی ، اژدها در اساطیر ایران ، شیراز ۱۳۶۵ ش ؛ همو، فرهنگ نامهای شاهنامه ، تهران ۱۳۶۹ـ۱۳۷۰ ش ؛ محمد امین ریاحی ، فردوسی : زندگی ، اندیشه و شعر او ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛ عباس زمانی ، تأثیر هنر ساسانی در هنر اسلامی ، تهران ۱۳۵۵ ش ؛ سعدالدین وراوینی ، مرزبان نامه ، چاپ محمد روشن ، تهران ۱۳۶۷ ش ؛ محمد قلی سلیم تهرانی ، دیوان ، چاپ رحیم رضا، تهران ۱۳۴۹ ش ؛ مجدودبن آدم سنایی ، حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة ، چاپ مدرس رضوی ، تهران ۱۳۵۹ ش ؛ هادی سیف ، نقاشی قهوه خانه ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛ سیروس شمیسا، فرهنگ تلمیحات ، تهران ۱۳۷۱ ش ؛ ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران و در قلمرو زبان فارسی ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛ همو، حماسه سرایی در ایران ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛ محمدبن جریر طبری ، تاریخ الطبری : تاریخ الامم و الملوک ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، بیروت ] ۱۳۸۲ـ۱۳۸۷/۱۹۶۲ـ ۱۹۶۷ [ ؛ طاهربن محمد ظهیر فاریابی ، دیوان ، چاپ هاشم رضی ، تهران ] بی تا. [ ؛ علی بن محمود عماد فقیه ، پنج گنج ، چاپ رکن الدین همایونفرخ ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛ عبدالرحمان عمادی ، «ورهرام روز و بهرام چوبین رازی در عقاید قدیم »، فرهنگ ایران زمین ، ج ۲۶، (بهار۱۳۶۵)؛ محمدبن محمد عوفی ، لباب الالباب ، چاپ ادوارد براون و محمد قزوینی ، لیدن ۱۹۰۳ـ۱۹۰۶؛ ابوالقاسم فردوسی ، شاهنامة فردوسی ، متن انتقادی ، مسکو ۱۹۶۳ـ۱۹۷۱؛ حسین فریار، ] دربارة [ «زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه »، راهنمای کتاب ، سال ۱۲، ش ۹و۱۰ (آذر و دی ۱۳۴۸)؛ مهدی قریب ، بازخوانی شاهنامه : تأملی در زمان و اندیشة فردوسی ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛ آرتور امانوئل کریستن سن ، ایران در زمان ساسانیان ، ترجمة رشید یاسمی ، تهران ۱۳۵۱ ش ؛ منوچهر کلانتری ، «رزم و بزم شاهنامه در پرده های بازاری ' قهوه خانه ای ، »، هنر و مردم ، سال ۱۲، ش ۱۳۴ (آذر ۱۳۵۲)؛ عبدالحی بن ضحاک گردیزی ، تاریخ گردیزی ، چاپ عبدالحی حبیبی ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛ مجلة ایران شناسی ، سال ۳، ش ۴ (زمستان ۱۳۷۰)؛ مجمل التواریخ و القصص ، چاپ محمدتقی بهار، تهران ۱۳۱۸ ش ؛ محمد جعفر محجوب ، «داستان عوامانة هفت پیکر بهرام گور»، مجلة ایران شناسی ، سال ۳، ش ۴ (زمستان ۱۳۷۰)؛ همو، «شاهنامه و فرهنگ عامه »، مجلة ایران شناسی ، سال ۲، ش ۲ (تابستان ۱۳۶۹)؛ مسعود سعد سلمان ، دیوان ، چاپ رشید یاسمی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛ علی بن حسین مسعودی ، مروج الذّهب و معادن الجوهر ، چاپ شارل پلاّ ، بیروت ۱۹۶۵ـ۱۹۷۹؛ احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش ؛ هرمز میلانیان ، «بینش فلسفی و اخلاقی فردوسی »، در تن پهلوان و روان خردمند ، چاپ شاهرخ مسکوب ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛ ناصر خسرو، سفرنامة ناصرخسرو ، چاپ نادر وزین پور، تهران ۱۳۶۷ ش ؛ حسن بن علی نظام الملک ، سیرالملوک ( سیاستنامه )، چاپ هیوبرت دارک ، تهران ۱۳۵۵ ش ؛ الیاس بن یوسف نظامی ، خسرو و شیرین ، چاپ وحید دستگردی ، تهران ۱۳۳۳ ش ؛ همو، هفت پیکر ، چاپ وحید دستگردی ، تهران ] بی تا. [ ؛ تئودور نولدکه ، تاریخ ایرانیان و ع
نویسنده : انی کاظمی
تا پیش از اینکه پردههای ضخیم گذشت زمان از روی آثار و فرهنگهای کهن جلگه بینالنهرین و دره های نیل و سند و فلات ایران برداشته شود ، اکثرا بر آن بودند کهاندیشههای فلسفی ، از حکما و فلاسفه یونان سرچشمه گرفته است و این آنان بودند که فلسفه و حکمت را در جهان بنیان گذاشتند . ولی بدست آمدن اسناد و مدارکی کم و بیش مربوط باین رشته در کشورهای شرق باستانی معلوم داشت که این ملل هر کدام به نوبه خود متناسب با پیشرفتهایی که در راه دانش و کمال نموده بودندفلسفه خاصی هم داشتهاند و در علوم معقول نیز کار میکردهاند که همان اطلاعات بر اثر آمد و رفت یونانیها به نواحی آسیای صغیر و غربی مورد استفاده آنها ویونهایی که در این کرانهها و نواحی ، پراکنده و متوطن بودهاند ، گردیده و پایه و اساس فلسفه یونان را تشکیل داده است و از آن پس یونان فلسفه را به صورت یک دانش منظم تحت اصول و قواعدی در آورد .
تالس اهل میلت و فیثاغورث و دمکرتیوس با آگاهی از فلسفه و اندیشههای پژوهندگان شرق باستان ، مکاتیب فلسفی خود را پایه گذاردند .
((فلسفه)) واژه عربی و از فیلوزفیا یونانی Philosophia گرفته شده است . ((فیلو)) یعنی ((دوستدار و طالب)) و ((زئوفی یا سوفی)) یعنی دانش و حکمت رویهم رفته ((دوستدار دانش)) و ((خواهان حکمت )) معنی میدهد . ولی معنای مجازی و اصطلاحی آن عبارت از پژوهش و بررسی در روشهاییکه بر اندیشه و کردار بشری حکمفرماست ، میباشد و شامل یک سلسله نظرات و قواعد فکری است که دربارهحقیقت عالم وجود و چگونگی و شناخت جهان و مسائل مربوط الهیات و علم تکوین عالم و مباحث کیهانی و زمینی و انسانی و مطالب دیگری در همین زمینهها بحث مینماید .
اقوام سومر و مصر و بابل و ایران و چین و هند و یهود هر کدام به نوبه خود قرنها پیش از تمدن یونان اندیشههای جالب و ریشهداری در باب الوهیت و عالم وجود و پیدایشجهان و انسان و خیر و شر مطلق و افکار دیگری از این قبیل داشتهاند .
مثلا فلاسفه والهیون سومری در پنجهز ارسال پیش از این ، برای اثبات وجود خدایاناندیشههایی مبتنی بر منطق داشتهاند و معتقد بودند همانطور که در نظم و اداره امور آنچه که در دور و بر و دیدگاهشان قرار گرفته ، به دست بشر میباشد ، جهان هستی هم که سازمان آن بمراتب پیچیده تر و شگرفتر است . بدست موجودات نیرومندتر و برتر و شایسته تر از بشر معمولی است که در عین حال همیشگی و جاودانی هم هستند زیرا اگر جاودانی نبودند ، پس از مرگ و نیستی آنها ، جهان هستی دستخوش بی نظمی و آشفتگی و آشوب میشد و بآخر میرسید . این وجودهای نادیدنی و جاودانی برتر از انسان را دینگیر Dingir یا خدا مینامیدند .
دانش و فلسفه و هنر ایران کهن ، بمراتب برتر از مدارک اسنادی که امروز در دست است بوده ، و آنچه پویندگان و پژوهندگان این را گردآوری نمودهاند ، تکههایی از شکست و بستهاست که آشفتگیها و ناهمواریهای روزگار بدان وارد ساخته و هر تکهاش را به جایی پراکنده است .
این دانش و هنر گاهی در اثر گسترش دامنه شاهنشاهی ، در فرهنگها و تمدنهای دیگر اثر گذاشته و زمانی هم بواسطه برخورد با سایر ملل متمدن باستانی از تمدنهای آنها متأثر گردیده است . یونان و روم و تازی و ترک هم شیفته و فریفته و دست نشانده همین نفوذ معنوی و فرهنگی شدند ، هر چند به ظاهر روزگارانی پیروزمند گردیدند .
در دوران درخشان شاهنشاهی هخامنشی ، بهم پیوستگی فرهنگی خاور و باختر عملا تحقق پذیرفت و ایران یگانه عامل نگاهبان و گسترش دهنده و پرورانده دانشها و فرهنگهای
اقوام باستانی تابعه خود شد و از آن پس در هر دورهأی بر حسب موقعیت جغرافیاییش وسیله بهم پیوستگی مدنیتهای گوناگون مردمان شرق و غرب ، از دره سند تا وراء نیل و ماوراءالنهر تا دانوب ، چون مدنیتهای ریشه دار بین النهرین و مصرو ایلام و فنیقی و هند و ارمنستان و خوارزم و غیره گردید . همین امر سبب شد که با اندیشههای رسا و فیلسوفانه در برابر مسائل عمیق و معنوی زندگی بررسی نمایند و عناصر فرهنگی مختلف را در یک فرهنگ جامع و رساتری عرضه بدارند .
همین فرهنگ و دانش در کشورهای دیگر جهان ، به ویژه همسایگان ، چه در دوران هخامنشیها و ساسانیها و چه پس از پیدایش اسلام ، در دولت بزرگ اسلامی که پس از زوال این شاهنشاهی پهناور و امپراطوری بزرگ رم شرقی ، جانشین آنها گردید ، تأثیر شگرف و ریشهداری نمود و از خود در تمام مظاهرش اثر گذاشت .
در قسمت فلسفه و حکمت که خود یکی از بخشهای جالب و با ارزش این فرهنگ است در ایران زمین ، خیلی پیش از آنکه یونانیان با این دانش آشنا شوند ، رایج بوده است و این موضوع در نوشتههای افلاطون و ارسطو ضمن مقدمههای خود بر کتابفلسفه منعکس است و اشاره نمودهاند که مغان ایرانی ، قرنها پیش از ما یونانیها فلسفه را درس میدادهاند و حتی ارسطو فلسفه را در ایران قدیمتر از مصر دانسته است . مغان ایرانی بر اسرار علم طبیعی و حکمت و ریاضی آگاه بودهاند . واژه ماد و ماژ و مغ و مگوش که معرب آن مجوس است به دانش ور و خارقالعاده معنی شده و در جمع زبانهای اروپائی لفظ ماژیک که از ریشه مغی آمده بکارهای شگفت انگیز و حیرت آور معنی میشود . ماژسته Majesty عنوان برترین مقام و به معنی اعلیحضرت از همین کلمه نوشته شده نام کتاب بطلمیوس مجسطی Al majesty یعنی ((برتر از همه کتابها )) بهمین مناسبت میباشد .
منتهی همان طور که روایت کردهاند و حتی در نوشتههای اردشیر پاپکان و تاریخنویسان بعد از اسلام اشاره شده ، اسناد کتبی و مشهور این علم مانند سایر علوم ، در یک نوبت هنگام حمله اسکندر به ایران و در نوبت دیگر هنگام تسلط اعراب بر ایران زمین ، بدست امواج حوادث از بین رفت . پس بطور حتم نخواهد توانست از چگونگی این دانش آن طوری که بوده است و به طور تفصیل ، اطلاعاتی گرد کرد . آنچه که در سطور آتی از لحاظ خوانندگان عزیز میگذرد ، پرتوی از آنست که در نوشتههای تاریخ نویسان گاهی منعکس گردیده و امروزه مورد استناد و مدرک قرار گرفته و امیدوار میباشد این نارسا و مختصر گفتار سبب شود که دانشمندان بزرگوار و استادان فن با پژوهشهای ژرفتری ، اطلاعات مبسوطتر و فراوانتری ، در دسترس علاقه مندان و پویندگان قرار دهند . پلوتارک مورخ یونانی در کتاب ((رجال نامدار )) چند جا راجع بعلوم مغی اشاره نموده است یکی هنگامی است که تمیستوکل سردار بزرگ و سیاستمدار معروف آتنی بدربار خشایارشا پناهنده میشود و شهریار هخامنشی از راه عنایت و لطف باو اجازه میدهد که بهمدان برود و علو مغان را که بیگانگان از آموختن آن محروم بودند ، از دانایان این فن بیاموزد .
در جای دیگر نوشته است که فرزندان اردشیر هخامنشی ، فلسفه مغی ماژیک را از دانایان علوم فرا گرفته بودند و ضمن توصیف برادر اردشیر دوم کوروش کوچک مینویسد : که وی در مکاتباتش خود ستاو میگفته است : ((دل او از دل برادرش بزرگتر و خود او در فلسفه و علم ماژیک از برادر داناتر است )) .
استاد بارتولد V. Barthold خاورشناس و دانشمند شهیر روسی در مقدمه کتاب ((جغرافیای تاریخی ایران )) اشارهأی باین موضوع نموده و چنین نوشته است : ((امپراطوری هخامنشی مثل دول عظیمهأی که بدست تمام کشورهای متمدن بناگردیدهاند ، درجه اهمیتش برای ملتی که موجد آن بود کمتر از اهمیتی بود که همین دولت برای معاصرین متحد آن دارا بود . توسعه دائره معلومات جغرافیائی و کلیتا افق دانش نمایندگان تمدن یونانی که هرودوت و اسلاف وی د رتألیفات خود از آن سخن میرانند ، فقط زیر سایه فتوحات ایران حاصل آمده بود . ))
امینانوس مارسیلیوس Amminanus Marcelinus از قول افلاطون نوشته : که فلسفه مجوسی در زمان باستان زرتشت تعلیم نمود ، و پس از او گشتاسب ، پورداریوش بیاموخته ، بهند رفت و بابرهمنان و فلاسفه آنجا آشنا شد و ریاضت کشید و در بازگشت از تجربههای خود بهموطنانش اطلاعاتی داد .
در کتاب اسطر باب اول آیه ۱۳ از مجالست و مهاورت شاه با حکمیان صحبت مینماید بر این مضمون که : ((اردشیر بحکیمانی که از زمانها مخبر بودند تکلم نمود ، زیرا عادت پادشاه با همه کسانی که بشریت و احکام بودند چنین بود . ((و نیز نوشته اند که وقتی هراکلیتیوس Heraclitos اهل افسوس Ephesus کتابی بنام درباره (کل ) Peri – Tu Pantos
انتشار داد . بقدری پیچیده و فهم آن دشوار بود ، که داریوش بزرگ او را به دربار خود خواند تا غوامض و مشکلات آن کتاب را برای او حل نماید . دانشمند نامبرده دعوت داریوش را نپذیرفت و چنین پاسخ داد : ((از تظاهرات بیزار است و چون بکم قانع میباشد و آن کم در نزدیکی او یافت میشود ، نمیتواند بایران بیاید .)) تفصیل این دو نامه را دیوژنسلائرتیوس Diogenes Laertios ضبط نموده است و اصولا این دانشمند بطوریکه نوشته است نسبت بهمه مردم با نظر تحقیر و اهانت مینگریسته است او به Ho scoteionos ((فیلسوف ظلمانی)) موسوم گردیده بود .
آیئن زرتشت و کتاب مقدس اوستا، بحد فراوانی دارای تعالیم عالی اخلاقی و فلسفی است . تشریح اهریمن یا روح شر و زیانهایی که او برای پیشرفتهای اخلاقی و اجتماعی بشر دارد و نمایانیدن راه پیکار با او و برطرف ساختن تیرگیها و آشوبگریهایی که در جهان بر پا ساخته ، برای طلوع و جلوه مظاهر و نور درخشان مزدایی ، شمهأی از آن میباشد .
در نوشتههای اخلاقی و فلسفی اوستا از دو نیروی فعاله سپنت مینو و انگره نینو بحث شده ، که جهان معنوی و مادی نتیجه فعالیت این دو نیرو میباشد ، همان دو نیرویی که در یسنا اینطور یاد گردیده : ((من میخواهم سخن بدارم از آن دو گوهری که در آغاز زندگی وجود داشته که یکی از آنرا باید خرد مقدس و دومی را خرد خبیث گفت ، اندیشه و آموزش خرد و آرزو و گفتار و کردار در زندگی و روان ما با هم یگانه و یکسان است ))(یسنا ۴۵ ) .
سپنت مینو به ((عقل مقدس )) ، ((اندیشه پاک)) و ((روح خیر)) وانگره مینو به ((اندیشه بد )) و ((روح شر )) تعبیر و معنی گردیده ، و این دو نیروی فعاله در نهاد آدمی نیز که که جهان کوچکی است فعالیت خود را دارد و دائم در کشمکش است . اهریمن یا روح شر در دنیای پایین (سلفی ) بسر میبرد . جنگ و کشتار و زمستان و برف و سرما و جانوران موزی ، خرابی ، بلاها، مرگ، بی ایمانی ، شک، نادرستی، فریب و هر غریزه بد دیگری که در این جهانست او بین آدمیان پراکنده ساخته است . گفتار و کردار و پندار نیک ، وسیله تقویت و غلبه روح خیر با تمام قوا بر عوامل شر پیروز خواهد شد و جهان روشنائی پدیدار خواهد گردید . فلسفه زرتشت جهان کامل اسرار آمیز سر و کار دارند ، باید در نیل باین هدف کمک نمایند و در بکمال رسانیدن جهان کوشش کنند .
((وقتیکه بشر بکمک راستی به دروغ چیره میگردد ، وقتی که پرده از روی زشتی و جهان نادرستی که مدتی بر خداوندان دروغ و فرومایگان فرمانی داشته ، برداشته میشود آنوقت أی خدای من ، موسم بهار ستایش بتو میرسد و پیغامت اثمار شیرین و لذیذ خود را ببار خواهد آورد .))
در فلسفه زرتشت خوشبختی و بدبختی و گناهکاری و بیگناهی ، بدست خود شخص است او میتواند زندگی را به خوشی و خیر بگذراند یا به اندوه و شر ، و کردار شخص است که او را بسوی بهشت یا دوزخ راهنمائی مینماید . در یسنا آمده ((أی اهورا مزدا بواسطه اندیشه نیک و بواسطه بهترین درستی و بواسطهاعمال و گفتار نیک سرانجام بنزد تو توانم رسید .)) و ((بشود که ما از زمره کسانی باشیم که جهان را بسوی ترقی و کمال میکشاند .)) سه پایه اساسی فلسفه زرتشت ((گفتار ، کردار ، پندار نیک )) قرنها بعد در گفتههای بودا باین طرز منعکس شد ((در اعمالت با انضبات باش یا در سخنت با انضبات باش در فکرت با انضبات باش در همه چیز با انضبات باش )) . فلسفه سانکهیه هند مانند فلسفه زرتشت به دو قوه معنوی و مادی خیر و شر ((پروشه و پرکریتی )) اشاره مینماید . اثر فلسفه و کیش زرتشت در فلسفه و آئین یهود و مسیحت نیز تا حد زیادی مشهود است که ذکر آنها در این مقاله به درازا میکشد و بمقاله دیگر موکول میگردد و همچنین از انعکاس تعلیمات عالیه و حکمت زرتشت در افکار حکمای یونان از قبیل هراکلیتوس دماکریتوس (۴۶۰ ق.م) پتیکوراس (فیثاغورث ) . افلاطون ، ارسطو و رواقیون (پیروان ذنون) ، محققین شواهدی بدست آوردهاند ، پارهأی عشق افلاطون را زاده آئینمهرپرستی ایرانیان دانستهاند . ارسطو فلسفه و حکمت حکمای ایران را از حکمت و فلسفه مصر قدیمیتر میداند و به موجب بررسیهای عمیق دانشمندان سیر تکاملعرفان در نزد حکمای یونان در آغاز از سرچشمه حکمت زرتشت آب خورده است و نیز نوشتهاند که فیثاغورث حکیم یونانی نزد دانشمند ایرانی مخصوصا شخصی بنام زرتشت قسمتهایی را آموخته است . رابیندرات تا گورفیلسوف فقید بزرگ معاصر درباره فلسفه زرتشت گفته است ((زرتشت بزرگترین پیغمبری است در بدو تاریخ بشر ظهور نموده و بوسیله فلسفه خود ، بشر را از بار سنگین مراسم ظاهری آزاد ساخت او مانند پاسبانی بود که منفردا بر قله کوه رفیعی منتظر طلوع خورشیدایستاده بود و هنگامی که دید اولین اشعه خورشید از افق نمودار گشته ، بوجد آمده و عالم خفته را با بانگ سرود خود از خواب غفلت بیدار ساخت .))
مولتون مینویسد : ((زرتشت از نخستین متفکرین است که آئین خود را بر پایه اخلاقی گذاشت . او در جستجوی یک آسمان نو و یک زمین نو بود که در آنجا درستکاری فرمانروا باشد .))
درکتاب سیر تمدن و تربیت در ایران باستان تألیف آقای دکتر اسدالله بیژن از قول گوتسه Gotze دانشمند آلمانی نین نقل شده که بنا به تحقیقات این دانشمند ((ایرانیها در پدید آوردن نگرش هومرال Humeral Theory شریک بوده ولی نگرش مهم دیگری که نگرش هومرال فرع آنست و ایران در پیدایش آن دخیل بوده ، همانا نگرشاساسی جهان کهین یا به اصطلاح اهل حکمت عالم اصغر است . شرح این نگرش در بندهش داده شده و بعدها مانی (۲۱۵ تا ۲۷۵ م ) نیز آنرا بموضوع دیگری بیان نموده و بر حسب این نگرش ، آدمی جهان کوچکی است ولی هستیش نمایاننده جهان مهین و یا عالم اکبر است . در دوره اسلام نیز تسلسل همین فکر در افکار حکمای ایرانی منعکس است .
بعد مؤلف کتاب سیر تمدن در حاشیه توضیح میدهد : (( در کتاب بندهش فصلی است پیرامون اینکه جسم آدمی انعکاس عالم است . در آنجا هر قسمتی از تن آدمی به قسمتی از زمین تشبیه شده :
پشت آدمی آسمان را ماند ، بافتهها خاک را ماند ، استخوانها بسان کوههاست ، رنگها مانند رودخانههاست ، خون در تن آدمی آب دریاها را ماند، جگر بسان نبات است و در جایهای بدن که مو بطور وفور روئیده مانند جنگل است ، نخاع آدمی مانند فلز مایع در زمین است .
در میان نوشتههای هیپوگراتس کتابی بنام ((پریهبدمدن)) Peri Hebdomadon میباشد و این کتاب باندازهأی شبیه محتویات کتاب بندهش ایرانی است که نمیتوان باور نمود ایرانیها در یک گوشه دنیا عقیده مستقلی بدنیا داده ، و یونانیها نیز همان عقیده را مستقلانه در جای دیگر پرورانیده باشند .
ناگزیر یکی از این دو ، باید از دیگری اقتباس شده باشد . از مسطورات هیچ یک از این دو کتاب مزبور قدمت آنرا نمیتوان معلوم داشت ، ولی افلاطون با نسخه یونانی آشنا بوده و بندهش نیز از نو گردآورده پس از اسلام است . با وجود این مدارک ، زبانشناسی نشان میدهد که بندهش از مطالب اوسطایی است منتها بمرور زمان تصرفاتی در آن صورت گرفته است .
دکتر الگود انگلیسی Elgood گوید : که ترجمه یک جمله بندهش که در بالا نیز آورده شده ، به یونانی چنین است ((نخاع بدن مانند فلز مایع در زمین است )) . نخاع گرم و مرطوب است . در صورت ظاهر این عبارت طابقالنعل بالنعل جملهأی بیش نیست ولی لغت مرطوب ظاهرا ترجمه لغت اصلی یونانی ((هوگرون)) است که به معنی مایع میباشد . دکتر الگود استدلال میکند که لغت اوسطایی و پهلوی برای فلز را میتوان بآسانی با لغت داغ اشتباه نمود و ظاهرا چون یونانیها این فکر را از ایرانیها اقتباس نمودند منتها در فهم جمله در ضمن ترجمه یونانی برای آنها سهو روی داده ولی مستنسخین بد خواستند آنرا درست کنند به این ترتیب در ساختمان جمله اشتباهی رخ داد . دوران این فکر مانند بسی افکار دیگران در ایران پس از اسلام نیز باز مانده و از اینگونه است :
اتزعم انک جرم صغیر
و فیک انطوی العالم الاکبر
(حضرت امیر ع )
تو خود را چیز کوچک مینپندار
جهانی باشد انور تو پدیدار
خدای را در دو جهان است فعلی و عقلی
یکی بمایه قلیل و دگر بمایه کثیر
جهان فعلی دنیا ، جهان عقلی شاه
یکی جهان صغیر و دگر جهان کبیر
(عنصری)
پس بصورت عالم اصغر تویی
پس بمعنی عالم اکبر تویی
(مولوی)
حکما تمام موجودات و آنچه غیر حق است عالم کبیر گویند و انسان را عالم صغیر . آنچه در عالم کبیر است نمونهأی از آن در انسان موجود میباشد . بعضی گفتهاند که انسان کامل خود عالم کبیر است و باقی نسبت به وی عالم صغیر ، زیرا علت غائی موجودات اوست و در حدیث قدسی ((لولاک لما خلقت الی فلاک ))خطاب به حضرت محمد ص که اگر تو نبودی آسمان و زمین را خلق نمیکردند ، اشاره بهمین مطلب است .
صاحب گلشن راز نیز فرموده :
عدم آئینه ، عالم عکس و انسان
چو چشم عکس در وی شخص پنهان
تو چشم عکس و او نور دو دیده است
بدیده دیده را دیده که دیده است
جهان انسان شد و انسان جهانی
از این پاکیزهتر نبود بیانی
اسرار این جهان مجهول وراز بزرگ زندگی و پرسشی که در اوسطی شده ((برای چه آفریده شدهایم ؟ )) ((ما را کی ساخته ؟)) ((یکجا خواهیم رفت ؟ )) و بسا و چون و چراهای دیگر پیوسته مورد پرسش و ابهام و در عین حال کنجکاوی متفکرین و حکمای باستانی بوده و نخستین بار با این سوال در همان کتاب اوسطی که در عدادنخستین اثر ادبی دنیای کهن است بر میخوریم . پس از اسلام باز حکما و فلاسفه ایران و اروپا نیز در کشف این راز ، پرسان و در تکاپو بودهاند . دامنه این پرسش بسیار وسیع و از هنگامی که تاریخ بیاد دارد توسط اندیشمندان و فلاسفه و پویندگان راه حق و وادی حقیقت بمیان آمده است ولی دست علم تا کنون بدامان آن نرسیده و پژوهش زیستشناسان و طبیعیدانان راز این چیستان را نگشوده است .
دریسنا : ۴۴- ۳ چنین گفته شده است :
((از تو میپرسم أی اهور مزدا براستی مرا از آن آگاه فرما ،کیست آن کسی که در روز نخست از آفرینش خویش پدر راستی گردید ؟
کیست آن کسی که ماه از او گهی پر است و گهی تهی ؟
أی مزدا این وبسا چیزهای دیگر را میخواهم بدانم
از تو میپرسم أی اهورا براستی مرا از آن آگاه فرما :
کیست نگهدار این زمین در پایین ، و سپهر (در بالا ) که به سوی نشیب فرودنمیآید ؟
کیست آن آفریننده آب و گیاه ؟ کیست که بباد و ابر تندروی آموخت ؟ کیست أی مزدا آفریننده منش پاک
از تو میپرسم أی اهورا براستی مرا از آن آگاه فرما کیست آفریننده خواب خوشی بخش ، و بیداری
کیست آفریننده بامداد نیمروز که مردم را برای بجای آوردن نماز همی خواند .
باز در یسناها ۲۹:
((بشما روان جهان داد خواهی کرد
برای چه مرا آفریدید ؟ که مرا ساخت ؟ فرا گرفت مرا خشم ، چپاول و ستیزه و پریشانی و آشفتگی و سختی ، نیست برای من نگهبانی جز از شما
پس به من بنمایانید نیکان و کوشش کنندگان را .
در بند یازدهم از اندرز خسرو کواتان قریب بهمین مضمون سوالاتی شده که پاسخ آنرا نیز داده بدین مضمون : بیامدهام و چرا ایدر هستم پس من باز بکجا باید شون و چه از من خواهند .
۱۲ : من این دانم که از نزد هرمزد خدای بیامدهام برای بستوه آوردن دروغ ایدر هستم و باز پیش هرمزد خدای بایدم شدن . از من اشوئی ((تقدیس)) و عمل دانایان و تعالیم خردمندانه و خوئی پیراسته خواهند .
حکیم عمر خیام در قرن پنجم همین پرسش را تکرار کرده :
کس می نزند دمی در این عالم راست
کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست؟
حافظ
عیان نشد که چرا آمدم کجا بودم ؟
دریغ و درد که غافل ز حال خویشتنم
مولوی:
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمائی وطنم
ماندهام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
جان که از عالم علوی است یقین میدانم
رخت خود باز برآرم که همان جا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
خنک آنروز که پرواز کنم تا بر دوست
بهوای سر کویش پر و بالی بزنم
من بخود نامدم اینجا که بخود باز روم
آنکه آورد مرا ، باز برد در وطنم
نظامی گوید :
دگر ره گفت ما اینجا چرائیم
کجا خواهیم رفتن در کجائیم
جوابش داد و گفت از پرده این راز
نگردد کشف تو با پرده میساز
چو زین سرگشتگان یابی رهائی
بدانی خود که چونی وز کجائی
در این افکار و اندیشهها که در اوسطی منعکس است و ذکر کردیم ، در ادوار باستانی بسایر متفکرین و فلاسفه نیز سرایت نموده است . مثلا ضمن اندیشههایبودا این جملات را میتوان یافت ((شما نمیتوانید بدانید که ما از کجائیم و به کجا میرویم ؟ همچنانکه نمیتوانید بدانید که زندگی از کجا سرچشمه میگیرد و بکجا میرود ؟ ما مثل اشباح تهی هستیم ((از درد متغیر خود چه لذاتی توانیم برد ؟)) در اوپانیشاردها Upanishads یکی از قسمتهای وداها درباره اسرار این جهان مجهول مطالبی بدین مضمون است :
ما از کجا پا به عرصه وجود گذاشته ایم ؟ کجا زندگی کردهایم ؟ به کجا میرویم ؟ أی برهمنانی که دانای این راز هستید به ما باز گوئید به فرمان چه کسی در این جا رخت اقامت افکندهایم . این اندیشهها از شرق به غرب هم رفته است ((دانته)) در کتاب ((کمدیالهی)) و ((آبه مورو)) در کتاب ((از کجا میآییم )) ((هگل)) در ((مبدا انسان)) لوئی راسین در قطعه مشهور ((مذهب)) شاتوبریان در کتاب ((جلالمسیحیت)) از همین موضوع سخن راندهاند . پاسکال در کتاب مشهور اندیشهها جلد اول گفته است ((نمیدانم چه کسی مرا بدنیا نهاده است . دنیا چیست و من که هستم ؟ همچنانکه نمیدانم از کجا آمدهام و به کجا خواهم رفت ؟ )) .
لامارتین بزرگترین نویسنده و سخنور قرن نوزدهم میلادی فرانسه در قطعه ابدیت L immortalite به همین مضمون با عبارت دلپذیری گفته است ((که هستم و از کجا آمدهام ؟ برای چه در این زندان تنگ مقید شدهام ؟ که باید باشم و به کجا باید بروم ؟))
دانش و فلسفه و حکمت در زمان شاهنشاهی ساسانی که چهار قرن ربع دوام پیدا کرد با پیشرفتهای شایان اهمیتی سیر خود را نمود . این جنبش از زمان اردشیر بنیانگزار آن شاهنشاهی و شاپور اول جانشین او آغاز و در دوران فرخنده خسروانوشیروان بدرجه ترقی و تعالی رسید .
از این دو پادشاه دانشمند و دادگستر ، بیش از سایر پادشاهان این دودمان با فر و شکوه ، نسبتا مدارک و شواهدی در این باره در دست است . ابوسهلابن نوبخت در کتاب ((النهظان)) متذکر گردیده است که در زمان اردشیر و شاپور مقدار زیادی از کتابهای چین و روم و هند ، بفارسی ترجمه و نقل گردیده و بعد از آنها انوشیروان همه را جمعآوری و بدانها عمل کرد زیرا خاطر او بدانش و دانشجویی شیفته بود .
فلوطین Plotin حکیم و فیسوف رومی مقیم مصر چون میخواست با حکمت و فلسفه ایرانیان آشنا گردد همراه گردیانوس Gordianos که با شاپور اول جنگ داشت ، بایران آمد و از محظر دانشمندان و فلاسفه ایرانی بهرهها بر گرفت و در بازگشت بروم رفت و آنجا ماند و تعلیم طالبان حکمت را بعهده گرفت . دانشمند فقید شادروان فرخی در کتاب سیر حکمت در اروپا مینویسد : ((اما از آنجا که میدانیم فلوطین خود برای استفاده از حکمت شرق بایران آمده و از گفتههای دانشمندان و اشراقیون اسلامی هم بر میآید که در این کشور این دیرگاهی حکمائی بودند که در مسلک اشراق قدم میزدهاند ، میتوان تصور کرد که افلاطونیان اخیر عقاید خود را از مشرق گرفته باشند .
ابوعلی مسکویه در تجارب الامم مقداری از سخنان و عبارات خسرو انوشیروان را که آن شاهنشاه ضمن کتابی در باب کار و رفتار خویش نوشته و آن کتاب در قرن چهرم هجری بعربی ترجمه شده نقل مینماید . راجع بدانش پروری انوشیروان از قول خود او چنین نقل شده ،((اقرار بشناسائی حق و دانش و پیروی کردن از آن ، یکی از بزرگترین آرایشهای شاهان است و از چیزهاییکه برای شاهان بزرگترین زیان را دارد یکی سرباز زدن از آموختن است و خود را برتر از آن شمردن که در جستجوی دانش برآیند و آنکس که علوم نیاموزد دانا نخواهد بود .))
آگاثیاس Agathias تاریخ نویس یونانی در سده ششم میلادی (متوفای ۵۸۳م ) با آنکه از مخالفین انوشیروان بوده ، نتوانسته است مراتب دانشپروری و کمال دوستی و عشق بفلسفه و حکمت این شهریار دادگستر را نادیده انگارد . وی اظهار تعجب و حیرت مینماید ککه پادشاهی با وجود گرفتاریهای امور جنگی و مملکتداری چطور از آموختن ((فلسفه )) آنی غفلت نمینموده و مینویسد که ((اورانوس )) فیلسوف و پزشک بزرگ سوریه را بدربار جلب نمود تا از وی حکمت و فلسفه بیاموزد و نوشتهاند که او از جوانی تحصیل فلسفه را آغاز نمود و با تعلیمات ارسطو و افلاطون آشنا شد . ژوستی نیانوس امپراطور روم شرقی ( رومیه الصغری)
بیزانس ۲۵۶ تا ۵۲۷ م) وقتی که مدارس فلسفی آتنه و اسکندریه ورها (شمال جزیره ) دارالعلم معروف سنت افرم Saint Ephrem را بست ، هفت تن از دانشمندان مدرسه آتنه بدربار انوشیروان بو آوردند ، وی مقدم آنها را گرامی و مغتنم دانست و ورود آنها بحوزه شاهنشاهی ساسانی بسیار پرارزش و مهم ، و در گسترش حکمت و فلسفه که بعدها پایه حکمت و فلسفه اسلامی گردید ،مؤثر بود .
دو کانون بزرگ علمی و فلسفی در امپراطور روم موجود بود آتن محل تعلیم فلسفه وادبیات و علوم اجتماعی و اسکندریه مرکز علوم روحانی و آئین . دانش پژوهانی که طالب یکیاز این دو رشته علوم بودند هر کدام بیکی از این مراکز رو میآوردند . مدارس دیگری نیز در قسطنطنیه ، بیروت ، رها ، نصیبین ، گندی شاپور و حران وجود داشت ، که در آنها علوم الهیات از روی فلسفه و مکاتیب یونان تدریس میشد . سایر دانشهائی که در این مرکز علمی تدریس میشد علوم تحقیقی و ریاضیات بوده است .
در اوایل قرن ششم میلادی امپراطور روم دانشمندان آتن را که پا بست بآئین و آداب و مذهب یونان قدیم بودند ، تحت فشار قرار داد و آنان ناگزیر بجلای وطن و آمدن بدربار ایران شدند ، یکی از این دانشمندان مهاجر داما سکیوس Damascius در کتاب خو د Dr principus اطلاعاتیاز عقاید فلسفی مشرق زمین که هنگام اقامت خود در ایران کسب کرده بود ،نوشته است ….
انو شیروان با حکمای مهاجر مباحثات فلسفی نمود هنگام عقد قرار داد با ژوستی نیانوس مخصوصا یک ماده افزود که فلاسفه و دانشمندان نامبرده آزادی فکر و عمل داشته باشند و بتوانند به شهرهای خود بر گردنند . عشق و علاقه او بفلسفه و حکمت سبب شد که در مغرب زمین معتقد شوند که یکی از شاگردان افلاطون بر او رنگ شاهنشاهی ایران تکیه زده است ، کتابهای فلسفه ارسطو و افلاطون در زمان او بزبان پهلوی ترجمه گردید . حکمای ایران درین دوره خود مشرب فلسفه جداگانهأی انتخاب نمودند و دستهأی را تشکیل دادند که در فلسفه اسلام بنام ((خسروانی پهلویین )) نامیده شد و در پارهأی از مباحث فلسفه آراء آنها محل شاهد قرار گرفته است. من جمله صدرالمتآلهین شیرازی و حاج ملا هادی سبزواری وجود چنین مشربی را در تآلیفات خود ذکر کردهاند .
((الفهلویون عندهم حقیقه ذات تشکک نعم مراتبا غنی و فقرتختلف کالنور حیثما تقوی و
ضعف . ))
یکی از هفت تن حکمای یونانی پریسکیانوسPriscianos از اهالی لیدی (پیریسین ) کتابی در جواب سوالاتی که انوشیروان از او نموده نوشته است . از سوالات خسرو انوشیروان به احاطه و ذوق او برای فهم حکمت پی برده میشود و نمودار میسازد که شهریار ساسانی تا چه حد تیزهوش و متفکر و محقق و در صدد پی بردن بموزلات بوده است .
عنوان این کتاب ((حل مشکلات فلسفه پریسین که خسرو انوشیروان طرح کرده است Perician Philosophi Solution Corum de Quidus DuBitavit Chostroes Persarum شامل پاسخهایی در مسائل مختلف علمالنفس و وظایفالاعضاء و حکمت طبیعی و تاریخ طبیعی میباشد فهرست پرسشهای خسرو انوشیروان بدین قرار نقل میگردد :
۱ – ماهیت روح چیست ؟ آیا روح در تمام موجودات یکسان است ؟ آیا اختلاف ارواح است که سبب اختلاف ابدان میشود یا بالعکس اختلاف ارواح است ؟
۲ – خواب چیست ؟ آیا فراهم آورده همان روحی است که در بیداری عمل میکند یا اینکه فراهم آورده روح دیگری است ؟ آیا به اصل گرمی و سردی مزاج مناسبت دارد ؟
۳ – قوه مخیله چیست ؟ و از کجا میآید ؟ اگر یکی از مدارک روح است آیا خدایان آنرا تولید میکنند یا ارواح ضاره ؟
۴ – در تمام اقالیم سال ، تابع چهار تکامل ، بهار ، تابستان ، پائیز و زمستان است ؟
۵ – چرا طبیبانی که در نوع مرض موافقت دارند در داروی همان مرض موافقت ندارند تا حدی که همان دارویی را
که بعضی زیانآور میشمارند ، بعضی دیگر سودمند میدانند و از بهبودی میآید؟
۶ – چرا بهر احمر هر روز مد و شب جزر دارد ؟
۷ – چگونه میشود که اجسام ثقیل در هوا خود را نگاه میدارد ولی مکمن آتش همچنان که درآثار جوی مشهود است جز در رطوبت نیست ؟
۸ – چرا انواع مختلف حیوانات و نباتات را چون از ناحیهأی بناحیه دیگر برند پس از زمانی معین و بعد از چند بار که نسل پذیرد روئیده شود ، اشکالی بخود میگیرد که مختص آن ناحیه است که آنرا بدان بردهاند و اگر خاصیت هوا و زمین است که در آنها تغییر میآورد ، چگونه است که تمام اشخاص از یک نوع که دائما در تضاد همین آثار بودهاند ، یک سیما و قیافه ندارند ؟
پروفسور کریستیان بارتلمه خاور شناس آلمانی ضمن ایراد یک سخنرانی جالبی در جشن تأسیس ((فرهنگستان علوم هایدلبرگ )) در تاریخ ۱۱ ماه مه سال ۱۹۲۴ چنین گفته است :
((مغرب زمین بخسرو انوشیروان دین فراوان دارد . وی دستور داد که آثار فلسفه و دانشمندان یونانی را بزبان رسمی امپراطوری ساسانی یعنی بزبان فرس میانه ترجمه کنند . این ترجمهها چند قرن بعد دوباره بزبان عربی ترجمه شده و همین ترجمهها بودند که اساس شکفتگی علم در اسپانیا هنگام تسلط اعراب گشته و از آنجا نیز غالبا بواسطه دانشمندان یهودی، سایر اقوام اروپائی را تحت نفوذ خود قرار دادند)) .
راجع به اهمیت علوم عقلی و فلسفه و وسعت دامنه آن در زمان ساسانیانعبدالرحمن بن خلدون در کتاب ((العلوم العقلیه و اصنافها )) شرحی دارد که ترجمه آن چنین است :
((و بدان که مابین اممی که اخبار و تواریخ احوال ایشان بما رسیده است اقوامی که از همه بیشتر بعلوم عقلیه توجه نمودهاند همانا دو قوم بزرگ قبل از اسلام یعنی ایرانیان و یونانیان بودهاند، اما ایرانیان اهمیت این علوم عقلیه نزد ایشان بغایت از این بوده است و دامنه آن بغایت وسیع و بمناسبت عظمت و فخامت دولت ایشان و طول مدت سلطنت آنان ، و گویندکه این علوم یونانیان از جانب ایرانیان منتقل شده است . ))
((وقتی که اسکندر دارا را بکشت و سلطنت کیانیان را منقرض نمود و بر کتب و علوم ایرانیان که از حد حصر بیرون بود استیلا یافت و وقتی که مملکت ایران (بدست عرب) مفتوح گردید کتب بسیاری در آن سرزمین بدست ایشان افتاد سعدبن ابی وقاص (سردار لشکر عرب) بعمر بن الخطاب در خصوص آن کتب نامه نوشت و در ترجمه نمودن آن کتب برای مسلمانان رخصت طلبید عمر به او نوشت که آن کتب را در آب افکنید . اگر آنچه در آنهاست راهنمایی است خداوند ما را براهنمایی به اذان راهنمایی کرده است و اگر گمراهی است خداوند ما را از شر آن محفوظ داشته است معهذا آن کتب را در آب افکندند و علوم ایرانیان که در آن کتاب مدون بود از میان رفت و بدست ما نرسیده است .))
Prenumerera på:
Inlägg (Atom)